کیلوفرهنگ فارسی عمید۱. واحد اندازهگیری وزن، برابر با هزارگرم؛ کیلوگرم.۲. هزار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): کیلوبایت، کیلومتر.
کیلولغتنامه دهخداکیلو. (اِ) کولاب و تالاب . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا). استخر و تالاب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). استخر. تالاب . آبگیر. (فرهنگ فارسی معین ). || خندق و مغاک . (ناظم الاطباء). || آنجای از کنار رودخانه که مردمان در آنجابدن خود را می شویند و غسل می کنند. (ناظم ال
کیلولغتنامه دهخداکیلو. [ ل ُ ] (فرانسوی ، پیشوند) پیشوندی است در زبانهای اروپایی که تعیین می کند که واحدی هزار بار تکثیر شده : کیلوگرم . کیلووات . || (اِ) کیلوگرم (در فرانسوی هم به همین معنی به کار رود). (فرهنگ فارسی معین ).
کیلولغتنامه دهخداکیلو. [ ی َ ] (اِ) علف شیران و علف خرس را گویند، و آن میوه ای است صحرایی شبیه به سیب کوچک و آلوچه ، و عربان زعرور خوانندش . (برهان ) (از آنندراج ). زعرور. (ناظم الاطباء). کیَل . زالزالک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کیَل شود.
کیلوفرهنگ فارسی معین[ فر. ] (اِ.) به معنی هزار است و برای تعیین واحدهای دستگاه متری به کار می رود: کیلوگرم ، کیلومتر.
چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش مرکزی شهرستان مراغه . در 81هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 500 گزی باختر شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب واقع است . جلگه است ، 102</s
چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سهندآباد شهرستان تبریز. در 29 هزارگزی جنوب باختری بستان آباد و 26 هزارگزی شوسه ٔ بستان آباد به تبریز واقع شده . جلگه است و 318 تن
چیچکلولغتنامه دهخداچیچکلو. [ چی چ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان ابرغان بخش مرکزی شهرستان سراب در 28هزارگزی جنوب باختری سراب و 15هزارگزی شوسه ٔ سراب به تبریز واقع شده ، 365 تن سکنه دارد، از چشمه
کیلوگراملغتنامه دهخداکیلوگرام . [ ل ُ گْرا / گ ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) کیلوگرم . رجوع به کیلوگرم شود.
کیلوسفرهنگ فارسی عمیدمایعی شیریرنگ که در اثر جذب مواد غذایی از رودۀ کوچک، در عروق لنفاوی یافت میشود.
کیلوگراملغتنامه دهخداکیلوگرام . [ ل ُ گْرا / گ ِ ] (فرانسوی ، اِ مرکب ) کیلوگرم . رجوع به کیلوگرم شود.
کیلوسفرهنگ فارسی عمیدمایعی شیریرنگ که در اثر جذب مواد غذایی از رودۀ کوچک، در عروق لنفاوی یافت میشود.
کیلوکهریلغتنامه دهخداکیلوکهری . [ ] (اِخ ) نام دهی که قریب دهلی بود، الحال در آنجا مقبره ٔ همایون پادشاه است . (غیاث ) (از آنندراج ).