کینه گذارلغتنامه دهخداکینه گذار. [ ن َ / ن ِ گ ُ ] (نف مرکب ) کینه توز. کینه کش . انتقامجو : فدای جان و تنش کردپیل و مال چو دیدچنین دو دشمن کینه گذار از آتش و آب .مسعودسعد (دیوان ص 27
اخترCannaواژههای مصوب فرهنگستانتنها سردۀ اختریان با حدود 50 گونه که بومی مناطق جنوبی امریکای شمالی است
کانی کچگینهلغتنامه دهخداکانی کچگینه . [ ک ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش روانسر شهرستان سنندج واقع در 8 هزارگزی باختر روانسه و هفت هزارگزی باختر راه اتومبیل رو روانسر به پاوه . ناحیه ای است کوهستانی معتدل و دارای 136 تن سکنه است . از
چقینهلغتنامه دهخداچقینه . [ چ ِ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت که در 4 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران بر سر راه فرعی سبزواران به کهنوج واقع است . جلگه و گرمسیر است و 97 تن سکنه دارد. آبش از رودخان
چکنهلغتنامه دهخداچکنه . [ چ َ ن َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «دو قریه است در سر ولایت نیشابور که یکی را چکنه علیا و دیگری را چکنه سفلی نامند و این دو قریه خالصه ٔ دیوانی و قدیم النسق اند و هوایی سردسیری دارند و از آب چشمه مشروب میشوند». (از مرآت البلدان ج 4<
چکنهلغتنامه دهخداچکنه . [چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به معنی خرده مالک است ، چنانکه گویند: آب چکنه یا ملک چکنه یا گله ٔ چکنه به معنی آب یاملک یا رمه ای که متعلق به چندین مالک و صاحب است .
پرکه مغوللغتنامه دهخداپرکه مغول . [ ] (اِخ ) یکی از امراء عهد تیموریان . و او به اوایل عهد میرزا سلطان ابوسعید حصار نیره تو را تصرف کرد و مدت دو سال بواسطه ٔ حدوث اصناف فترات و ظهور انواع حادثات پرتو اندیشه ٔ هیچیک از ملوک و حکام بر تسخیر آن قلعه نتافت تا در این اوقات [ یعنی سال <span class="hl" d
چالندرلغتنامه دهخداچالندر. [ ل َ دَ] (اِخ ) نام ولایتی معروف در هندوستان . نام ولایتی در هندوستان که «مسعودسعد» شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است . مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعودسعد نگاشته است . در ذیل کل
کینهفرهنگ فارسی عمید۱. دشمنی؛ عداوت؛ بغض.۲. = انتقام۳. [قدیمی] جنگ.⟨ کینه به دل گرفتن: احساس دشمنی پیدا کردن.⟨ کینه خواستن (جستن، توختن): (مصدر لازم) [قدیمی] انتقام گرفتن.⟨ کینه داشتن: (مصدر لازم) دشمنی داشتن.⟨ کینه ساختن: (مصدر لازم) [قدیمی] جنگیدن.⟨ ک
کینهلغتنامه دهخداکینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) به معنی بیمهری و عداوت و آزار کسی را در دل پوشیده داشتن باشد. (برهان ). بغض و عداوت . کین . (آنندراج ) . دشمنی و عداوت و بدخواهی و آزار کسی در دل پنهان داشتن . (ناظم الاطباء). کین . دشمنی نهفته در دل . خصومت پنهانی و
تابوت سکینهلغتنامه دهخداتابوت سکینه . [ ت ِ س َ ن َ ] (اِخ ) تابوت شهادت ، تابوت عهد. تابوتی بود که بعدد هر پیغمبری خانه ای از زبرجد سبز در وی بود آخرین خانه ها خانه ٔ حضرت رسالت صلی اﷲ علیه و آله و سلم بود و در آن خانه دیباچه ای بود حمرا و در آن صورت حضرت بود صلعم که درو نگاشته بود و از راست آن صور
خاکینهلغتنامه دهخداخاکینه . [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است جزءدهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان ، واقع در 42 هزارگزی خاوری سیردان و 6 هزارگزی جمال آباد که سر راه شوسه ٔ قزوین است . ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و <s
زمین کینهلغتنامه دهخدازمین کینه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) شخصی که سخت کینه باشد و کینه ٔاو بکمال خست و پست فطرتی باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س َ ن َ ] (ع اِمص ) آرامش . (از دهار)(مهذب الاسماء). آرامش و آهستگی . (منتهی الارب ). آرامش دل . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). آرام و آسایش و آهستگی . (آنندراج ) (غیاث ) : قوله تعالی ، و فیه سکینة من ربکم . (قرآن <span class="hl" dir="l
سکینهلغتنامه دهخداسکینه . [ س ُ ک َ ن َ ] (اِخ ) بنت الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام . اسم آن مخدره آمنه و آمینه و امامه و امیه دانسته شده و لقب وی سکینه میباشد و از طرف مادرش رباب بدان ملقب بوده است . سکینه ازپردگیان خانواده ٔ رسالت و نسوان بزرگ اسلام و از اخلاق فاضله و آداب مرضیه و صفا