گندلهلغتنامه دهخداگندله . [ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در تداول عوام ، گرد و مدور و گلوله شده .- دوستیش (دوستی کسی ) گندله شدن ؛ به مزاح ، محبت نمودن . اظهار محبت کردن .- گندله کردن ؛ گرد کردن . مدور کردن
نضلةلغتنامه دهخدانضلة. [ ن َ ل َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن الحارث الاسلمی ، مکنب به ابوبرزه ، از صحابه و از محدثین است ، ابتدا در مدینه سپس در بصره ساکن بود همراه علی با خوارج نهروان جنگید و با مهلب بن ابی صفرة به جنگ ازارقه رفت ، و به سال 65 هَ . ق . در خراسان وفا