گاشاکلغتنامه دهخداگاشاک . (اِ) گیپای خرد و کوچک را گویند یعنی پارچه های پوست شکنبه را بدوزندو با گوشت و برنج مصالح پر کنند و پزند. (برهان ).
حاشاکلغتنامه دهخداحاشاک . (ع صوت ) دور باد از تو : پس بگویند بنده را حاشاک مردکی ریش گاو و کون خر است . انوری .مهر از تو توان برید هیهات کس بر تو توان گزید حاشاک . سعدی .تو بحری و هر دو کون خاشاک <b
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْشا ] (اِخ ) نام رودی است . سرچشمه ٔ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیرة در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است . (معجم البلدان ).
حشاکلغتنامه دهخداحشاک . [ ح َش ْ شا ] (اِخ ) (یوم ...) و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است . (الامثال میدانی ).
آگنجلغتنامه دهخداآگنج . [ گ َ ] (اِ) امعاء سطبر گوسفند و مانند آن بگوشت آکنده : عصیب و گرده برون کن تو زود و برهم کوب جگر بیازن و آگنج را بسامان کن وز این همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و فوکان کن . کسائی .</p