گذر میدیMIDI through, MIDI thruواژههای مصوب فرهنگستانیکی از سه درگاه میدی که نسخهای از پیامها و دادههای رسیده به درگاه ورودی افزاره از آن به خارج منتقل میشود
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
تأخیر میدیMIDI delayواژههای مصوب فرهنگستان1. مدتزمان لازم برای عبور یک پیام میدی، از زمان ورود به ورودی میدی و خروج از گذر میدی 2. مدتزمان لازم برای پاسخ یک افزاره به یک پیام ورودی میدی
گذرلغتنامه دهخداگذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به راههاو جایهای بسیار توان شد. (فرهنگ اسدی ) : گذر جوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد بخیره مپوی .
گذرفرهنگ فارسی عمید۱. = گذشتن۲. گذرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زودگذر، دیرگذر.۳. (اسم مصدر) عبور؛ گذشتن از جایی.۴. (اسم) محل عبور.⟨ گذر دادن: (مصدر متعدی) راه دادن؛ اجازۀ عبور دادن: ◻︎ در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند / گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را (حافظ: ۲۶).⟨ گذر داشتن: را
دشگذرلغتنامه دهخدادشگذر. [ دُ گ ُ ذَ ] (ص مرکب ) صعب العبور، چون : راه دشگذر. (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به دش شود.
گذرلغتنامه دهخداگذر. [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . گذار. عبره . راهی که بجهت عبور دریا معین باشد. (آنندراج ) (غیاث ). معبر. جاده . راه شاه . گذری فراخ که از آنجا به راههاو جایهای بسیار توان شد. (فرهنگ اسدی ) : گذر جوی و چندین جهان را مجوی گلش زهر دارد بخیره مپوی .
خنجرگذرلغتنامه دهخداخنجرگذر. [ خ َ ج َ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) خنجرگذار : ابر میسره چل هزار دگرچه نیزه گذار وچه خنجرگذر. فردوسی .رجوع به خنجرگذار شود.
زودگذرلغتنامه دهخدازودگذر. [ گ ُ زَ ] (نف مرکب ) زودگذرنده . آنچه که زود گذرد. آنچه که به سرعت محو شود: دنیای زودگذر. تبسم زودگذر. (فرهنگ فارسی معین ).
رهگذرلغتنامه دهخدارهگذر. [ رَ گ ُ ذَ ] (نف مرکب ) مسافر و سیاح . (ناظم الاطباء). || عابر. کسی که از جایی گذرد. آنکه از جایی عبور کند. (یادداشت مؤلف ). گذرنده ٔ راه . (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : گیتی سرای رهگذران است ای پسرزین بهتر است نیز یکی مستقر مرا.