گرانمایگیلغتنامه دهخداگرانمایگی . [ گ ِ ی َ / ی ِ ] (حامص مرکب ) بزرگی . ارجمندی . عزت و جلال : سرنامه کردآفرین از نخست گرانمایگی جز به یزدان نجست . فردوسی .سپهدار پس گیو را پیش خواندبه تخت گرانمایگ
پیرانماcyclorama 2واژههای مصوب فرهنگستانعکسی بزرگ متشکل از چند قطعه عکس که بر دیوارۀ داخلی اتاقی استوانهای قرار میگیرد تا برای تماشاگری که در وسط اتاق قرار دارد جلوهای طبیعی را به نمایش درآورد
رونمالغتنامه دهخدارونما. [ ن ِ ] (نف مرکب ) روی نما. رونمای . نماینده ٔ رخسار. پیداکننده ٔ رخ . نشان دهنده ٔ چهره . کاشف عارض . || (اِ مرکب ) رونما. روی نما. هدیه ای که عروسان را دهند. (شرفنامه منیری ) (از آنندراج ). کنایه از هدیه ای است که در وقت دیدن روی عروس دهند. (انجمن آرا) (از برهان ). ه
توقرفرهنگ فارسی معین(تَ وَ قُّ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - بردبار شدن ، آهستگی کردن . 2 - سنگینی کردن . 3 - (اِمص .) سنگینی ، گرانمایگی .
ذوالفخرلغتنامه دهخداذوالفخر. [ ذُل ْ ف َ ] (ع ص مرکب ) خداوند بزرگی و گرانمایگی : ذوالفخر بهاء دین محمدمقصود نظام اهل عالم .خاقانی
هجانةلغتنامه دهخداهجانة. [ هَِ ن َ ] (ع اِمص ) گرانمایگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغة): هو بین الهجانة. (از تاج العروس ). || نیکویی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سپیدی . بیاض . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || پلیدی . خبیثی
آکلغتنامه دهخداآک . (اِ) بعض فرهنگ نویسان ما این صورت را آورده و بدان معنی آسیب ، آفت ، عاهت ، عیب ، عار و آهو و زشتی داده اند. و در کلمه ٔ ده آک ، صورتی از ضحّاک نیز می آورند که چون ضحّاک صاحب ده عیب : زشتی ، کوتاهی ، بیدادگری ، بیشرمی ، بسیارخواری ، بدزبانی ، دروغگوئی ، شتابکاری ، بددلی و