گردآمونلغتنامه دهخداگردآمون . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) گرداگرد. پیرامون : الحماره ؛ آنچه گردآمون حوض نهند تا آب نرود. (مهذب الاسماء).
ریدمونلغتنامه دهخداریدمون . (اِمص ) ریدمان . کار بد. کاری که کارگر ناشی از روی ناشیگری و بی مهارتی آن را خراب کند. (فرهنگ لغات عامیانه ). رجوع به ریدمان شود.
ریدمانلغتنامه دهخداریدمان . [ دِ ] (اِمص ) ریدن . تغوط.- ریدمان کردن ؛ در زبان بی ادب عامیانه ، شکم راندن . (یادداشت مؤلف ).- || کاری را خراب و نابسامان کردن .
ردیمانلغتنامه دهخداردیمان . [ رَ ] (ع اِ) دو جامه که یکی به دیگری دوخته شود مانند لفاف . (از اقرب الموارد).
پیرامونلغتنامه دهخداپیرامون . (اِ) حوال . حول . حولیة. پیرامن . گرد. دور. گردامون . حریم . حوالی . اطراف . دورتادور. گرداگرد. دوروبر. اکناف . گردبرگرد : ترکان البته پیرامون ما نگشتند که ایشان نیز بخویشتن مشغول بودند. (تاریخ بیهقی ص 622</span