لغتنامه دهخدا
گردبر. [ گ ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) افراز نجاران که بدان چوبها را سوراخ کنند و آن ترجمه ٔ مثقب است . (آنندراج ). بیرم ، سکنه ، اسکنه . عتله . (زمخشری ). برما. مته . برماه . برماهه . برمای : توان چو اره تمنای پای بوسش کرداگرچه گردبر او بود دو سر ما را