گردانیدنلغتنامه دهخداگردانیدن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . تبدیل کردن . تعویض : گفت : یا عرب این دشمن شماست و از آن بتان و این دین شما بگرداند و بتان را نگونسار کند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). و کسی قضای آسمانی نشاید گردانیدن . (تاریخ سیستان ). خطبه به نام من کنید و م
گرداندنفرهنگ فارسی عمید۱. گردش دادن.۲. چرخانیدن.۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن.۴. [مجاز] تغییر دادن.
گرداندنلغتنامه دهخداگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . عوض کردن . دگرگون کردن : وین که بگرداند هزمان همی بلبل نونو بشگفتی نواش . ناصرخسرو.بدان کاین مال ما و حال این چرخ نگرداندجز آنکش چرخ چاکر. ناصرخسرو.
ادارهفرهنگ فارسی عمید۱. نهادی دولتی برای انجام کارها و وظایف مشخص که یک رئیس و چند دایره و شعبه دارد و تابع یک وزارتخانه است.۲. (اسم مصدر) گرداندن امور؛ مدیریت: ادارهٴ زندگی.⟨ اداره شدن: (مصدر لازم) انجام شدن.⟨ اداره کردن: (مصدر متعدی) گرداندن امور؛ مدیریت.
رجلدیکشنری عربی به فارسیشخص , مرد , يارو , فرار , گريز , با طناب نگه داشتن , با تمثال نمايش دادن , استهزاء کردن , جيم شدن , انسان , بر , نوکر , مستخدم , اداره کردن , گرداندن (امور) , شوهر , مهره شطرنج , مردي
عرضفرهنگ فارسی عمید۱. بیان مطلبی با احترام و ادب.۲. نشان دادن؛ آشکار کردن.۳. (اسم) [مقابلِ طول] پهنا.۴. [مجاز] مدت؛ فاصله: در عرض یک ساعت تمام کارها را انجام داد.۵. سان دیدن از سپاهیان و تجهیزات آنها.۶. اداره و گرداندن امور سپاهیان.۷. (اسم) [جمع: عروض] [قدیمی] متاع؛ کالا؛ هرچیزی به
گرداندنفرهنگ فارسی عمید۱. گردش دادن.۲. چرخانیدن.۳. چیزی را در گرد چیز دیگر حرکت دادن.۴. [مجاز] تغییر دادن.
گرداندنلغتنامه دهخداگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص ) تغییر دادن . عوض کردن . دگرگون کردن : وین که بگرداند هزمان همی بلبل نونو بشگفتی نواش . ناصرخسرو.بدان کاین مال ما و حال این چرخ نگرداندجز آنکش چرخ چاکر. ناصرخسرو.
گرداندنفرهنگ فارسی معین(گَ دَ) (مص م .) 1 - تغییر دادن ، دگرگون کردن ، چرخاندن . 2 - به گردش درآوردن و تعارف کردن . 3 - تغییر جهت دادن ، برگرداندن . 4 - اداره کردن .
دژم گرداندنلغتنامه دهخدادژم گرداندن . [ دُ ژَ / دِژَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) دژم کردن . اندوهگین کردن . اندوهناک ساختن . || خشمگین کردن : مگردان به ما بر دژم روزگارچو آمد درخت بزرگی به بار. فردوسی .و رجوع به
دست گرداندنلغتنامه دهخدادست گرداندن . [ دَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) گرداندن و به دور درآوردن با دست . چرخاندن با دست . || با دست زیر و زبر کردن چنانکه برنج و گندم را پس از پاک کردن .
دل گرداندنلغتنامه دهخدادل گرداندن . [ دِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تغییر رأی و عقیده دادن : دل بگردان زود و گرد او مگردسر بکش زین بدنشان و دل بکن . ناصرخسرو.|| نومید کردن کسی را : مرا اگرچه نبینی و رو بگردانی د
تازه گرداندنلغتنامه دهخداتازه گرداندن . [ زَ / زِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تازه گردانیدن . تازه کردن . تجدید کردن . احیا کردن . پس از منسوخ بودن از نو معمول داشتن : بکفرش زاول ایمان آرد آنگه چو ایمان گفتی ، ایمان تازه گردان . <p class="
چیرگرداندنلغتنامه دهخداچیرگرداندن . [ گ َ دَ ] (مص مرکب ) چیرگی دادن . مسلط ساختن . پیروز گردانیدن . تسلط دادن : نفس خود بر خود مگردان چیر توزود او را بازگیر از شیر تو.مولوی .