گردآورد تصویرimage gatherواژههای مصوب فرهنگستانگردآورد هممیاننقطهای که روی آن کوچ عمقی انجام شده است
گِردآورد همچشمهcommon-source gatherواژههای مصوب فرهنگستاننمایش ردهای لرزهای که چشمۀ آنها یکسان باشد
گردآورد همدوراُفتcommon-offset gather, common-range gatherواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای از ردهای لرزه که در فاصلۀ یکسانی از چشمه ثبت شدهاند
گردآورد همتصویرcommon-image gatherواژههای مصوب فرهنگستانمجموعة ردلرزهها با دوراُفتها یا زاویههای مختلف که اختلاف زمان سیر آنها با توجه به دوراُفتِ صفر تعدیل شده است
گردآورد تصویرimage gatherواژههای مصوب فرهنگستانگردآورد هممیاننقطهای که روی آن کوچ عمقی انجام شده است
collectionsدیکشنری انگلیسی به فارسیمجموعه ها، مجموعه، کلکسیون، وصول، جمع اوری، اجتماع، گرد اوری، گرداورد
کلدلغتنامه دهخداکلد. [ ک َ ] (ع مص ) بر یکدیگر گرد آوردن چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ): کلدالشی ٔ کلداً؛ گردآورد و فراهم کرد آن چیز را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).