ریدیدنلغتنامه دهخداریدیدن . [ دی دَ ] (مص ) پراکنده شدن . || ناپدید گشتن و نابود شدن . (از ناظم الاطباء). || پوسیده شدن و ریختن و بیشتر در شکوفه و گل بکار رود. (از شعوری ج 2 ص 16).
گردیدنفرهنگ فارسی عمید۱. دور زدن؛ چرخیدن؛ گشتن: ◻︎ بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲: ۵۱۵).۲. تغییر کردن.۳. شدن: ◻︎ نگردم از تو تا بیسر «نگردم» / ز تو تا درنگردم برنگردم (نظامی۲: ۲۹۷).
گردیدنلغتنامه دهخداگردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استداره . چرخیدن <span class="h
گردیدنفرهنگ فارسی عمید۱. دور زدن؛ چرخیدن؛ گشتن: ◻︎ بگرد بر سرم ای آسیای دور زمان / به هر جفا که توانی که سنگ زیرینم (سعدی۲: ۵۱۵).۲. تغییر کردن.۳. شدن: ◻︎ نگردم از تو تا بیسر «نگردم» / ز تو تا درنگردم برنگردم (نظامی۲: ۲۹۷).
گردیدنیلغتنامه دهخداگردیدنی . [ گ َ دی دَ ] (ص لیاقت ) (از: گردیدن + ی ، پسوند لیاقت ) لایق گردیدن . مناسب گشتن . و رجوع به معانی گردیدن شود.
گردیدنلغتنامه دهخداگردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استداره . چرخیدن <span class="h
اعبنقاءلغتنامه دهخدااعبنقاء. [ اِ ب ِ ] (ع مص ) سخت داهی و بلا و بدخوی گردیدن . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). داهی گردیدن و گویند: بدخوی گردیدن . (از اقرب الموارد). بلای سخت شدن و بدخوی گردیدن . (از ناظم الاطباء). بدخوی گردیدن . (از نشوءاللغه ص 17).
دنایةلغتنامه دهخدادنایة. [ دَ ی َ ] (ع مص ) ناکس گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دنا. (ناظم الاطباء). || ضعیف گردیدن . || نزدیک گردیدن . || حقیر گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
هجنلغتنامه دهخداهجن . [ هََ ] (ع مص ) هاجن گردیدن جاریه . (منتهی الارب ). هاجن گردیدن . (اقرب الموارد). || هاجن گردیدن نخله و غیر آن . (منتهی الارب ).
صویلغتنامه دهخداصوی . [ ص ُ وی ی ] (ع مص ) خشک گردیدن نخله . || خشک گردیدن شیر گوسفند. || قوی و توانا گردیدن . (منتهی الارب ).