رفته رفتهلغتنامه دهخدارفته رفته . [ رَ ت َ / ت ِ رَ ت َ / ت ِ ] (ق مرکب ) پابپا و قدم بقدم و درجه به درجه . متدرجاً. کم کم و در امتداد زمان . (ناظم الاطباء). کنایه از تأنی و تدریج است و این مجاز است . (آنندراج ). بتدریج . (فرهنگ
tubingsدیکشنری انگلیسی به فارسیلوله ها، لوله گذاری، لوله سازی، لوله اب، نصب لوله، لوله بدون درز، مصالح لوله سازی ولوله کشی
tubingدیکشنری انگلیسی به فارسیلوله، لوله گذاری، لوله سازی، لوله اب، نصب لوله، لوله بدون درز، مصالح لوله سازی ولوله کشی
intubatingدیکشنری انگلیسی به فارسیلوله گذاری، لوله فرو کردن در، لوله گذاردن در، بوسیله لوله باز نگاه داشتن
intubatedدیکشنری انگلیسی به فارسیلوله گذاری، لوله فرو کردن در، لوله گذاردن در، بوسیله لوله باز نگاه داشتن
گرفتهفرهنگ فارسی عمید۱. بهدستآمده.۲. ستاندهشده.۳. [مجاز] تیره.۴. [مجاز] افسرده؛ دلتنگ.۵. [مجاز] خسیس.
گرفتهلغتنامه دهخداگرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) طعنه . (غیاث ). طعنه است که زدن نیزه و گفتن سخنان به طریق سرزنش باشد. (برهان ) (آنندراج ). با لفظ زدن مستعمل است . (آنندراج ) : شبیخون برشکسته چند سازی گرفته با گرفته چند بازی
گرفتهلغتنامه دهخداگرفته . [ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مجذوب . مفتون . مبتلا. گرفتار : روندگان مقیم از بلا بپرهیزندگرفتگان ارادت بجور نگریزند. سعدی (طیبات ).نه بخود میرود گرفته ٔ عشق دیگری می بر
گرفتهدیکشنری فارسی به انگلیسیairless, blue, close , cloudy, dark, dingy, dusty, fuzzy, gloomy, grave, gray, hazy, lackluster, leaden, low-spirited, muddy, murky, saturnine, sulky, tight
ددی گرفتهلغتنامه دهخداددی گرفته . [ دَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) به خوی ددان برآمده . همخوی ددان شده . سبعیت یافته : مسبع؛آنکه از صحبت ددان ددی گرفته باشد. (منتهی الارب ).
درزگرفتهلغتنامه دهخدادرزگرفته . [دَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی از درز گرفتن . || کوتاه کرده (سخن ). خلاصه . ملخص .
دریاگرفتهلغتنامه دهخدادریاگرفته . [ دَرْ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) دریازده . مبتلی به بیماری دریا. آنکه حالت تهوع و سرگیجه و دل بهم خوردگی یافته باشد در سفر دریا.
دست گرفتهلغتنامه دهخدادست گرفته . [ دَ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نعت مفعولی است از مصدر دست گرفتن . رجوع به دست گرفتن شود.
دلگرفتهلغتنامه دهخدادلگرفته . [ دِ گ ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) گرفته دل . ملول . غمگین . دلتنگ . (از آنندراج ). || جری و شجاع و دلیر. || به تخمه ورودل مبتلی شده . رجوع به دل گرفتن و دل گرفتگی شود.