اتومبیلرانی سرعتmotor racing, auto racing, automobile racing, car racingواژههای مصوب فرهنگستانمسابقۀ سرعتی برای خودروهای تقویتشده در مسیری ویژه یا ازپیشمشخصشده
بُرقوزنیreamواژههای مصوب فرهنگستانتمیز کردن سطح آسیبدیده یا سوراخشده پیش از تعمیر کردن یا پنچرگیری
باران آتشفشانیvolcanic rainواژههای مصوب فرهنگستانبارانی که پس از فوران آتشفشان براثر میعان بخارهای همراه فوران میبارد متـ . باران فورانی eruption rain
حزینلغتنامه دهخداحزین . [ ح َ ] (ع ص ) محزون . مهموم . غمناک . اندوهناک . اندوهگین . (دهار) (منتهی الارب ). غمگن . غمگین . غمین . اندوهگن . غمنده . مغموم . افسرده : مِحزان ، حزنان ؛ که خاطری حزین دارد. ضد مسرور. (معجم البلدان ). ج ، حِزان . حُزناء : چون یعقوب را دید سل
غالبلغتنامه دهخداغالب . [ ل ِ ] (اِخ ) طبیب . وی مشهور به طبیب المعتضد باﷲ است ولی در آغاز کارش طبیب پدر او (موفق ) بود و در روزگار خلافت متوکل به خدمت موفق مشغول بوده و به او اختصاص داشته است ، و بسبب همین سابقه هنگامی که موفق به خلافت رسید غالب را بسیار بنواخت و ملک و مال بسیار داد و مانند
گریانلغتنامه دهخداگریان . [ گ ِرْ ] (نف ، ق ) گریه کنان . (برهان ) (آنندراج ). گرینده . باکی . (منتهی الارب ) : بنوبهاران بستای ابر گریان راکه از گریستن اوست این زمین خندان . رودکی .دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه گریان به سپی
گریانلغتنامه دهخداگریان . [ گ ُرْ ] (اِ) آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند. || فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مخفف «گربان » = قربان . رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
چنگریانلغتنامه دهخداچنگریان . [ چ َ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گیل دولاب بخش رضوان ده شهرستان طوالش . در پنج هزارگزی جنوب رضوان ده کنار راه آهن کپورچال ، در جلگه واقع شده است . مرطوب مالاریایی است . و461 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ شفارود مشروب میشود.محصولاتش
گریانلغتنامه دهخداگریان . [ گ ِرْ ] (نف ، ق ) گریه کنان . (برهان ) (آنندراج ). گرینده . باکی . (منتهی الارب ) : بنوبهاران بستای ابر گریان راکه از گریستن اوست این زمین خندان . رودکی .دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه گریان به سپی
گریانلغتنامه دهخداگریان . [ گ ُرْ ] (اِ) آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند. || فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مخفف «گربان » = قربان . رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).