گریشکونلغتنامه دهخداگریشکون . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است ازدهستان خنامان شهرستان رفسنجان ، واقع در 55000گزی خاور رفسنجان و 5000گزی شمال رفسنجان به کرمان . دارای 27 تن سکنه است . (از فرهنگ جغراف
رسکانلغتنامه دهخدارسکان . [ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش دستجردشهرستان قم . سکنه آن 547 تن . آب از سه رشته قنات و چشمه . محصول آنجا غلات و انگور و گردو و قیسی و بادام و دیگر میوه ها. راه آن ماشین رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج
رشکانلغتنامه دهخدارشکان . [ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دول بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات و انگور و حبوب و چغندرقند و توتون . سکنه 308 تن . صنایع دستی جاجیم بافی . راه شوسه . پاسگاه ژاندارمری و 3</s
گرسکانلغتنامه دهخداگرسکان . [ گ َ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قره باغ بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 12000گزی جنوب شیراز. هوای آن معتدل است و 400 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و چغندر و شغل اهالی ز
رشکنلغتنامه دهخدارشکن . [ رَ ک ِ ] (ص نسبی ) غیور. (از برهان ) (از شعوری ج 2 ص 19). به معنی غیور آمده . (فرهنگ جهانگیری ). مخفف رشک گن . غیور. باغیرت . رشکین . رشکناک .باحمیت . با نام و ننگ . با ننگ و نام . (یادداشت مؤلف ).
رشکنلغتنامه دهخدارشکن . [ رِ ک ِ ] (ص نسبی ) رشکناک . آنکه تخم شپش به موی سرش افتاده باشد. پر از رشک تخم شپش . (یادداشت مؤلف ) : بوالمجدک رشکن آنکه از رشک صد خوشه ز سر توان درودش . اثیر اومانی .و رجوع به رِشکناک و رِشکین شود.