گسترده کاملغتنامه دهخداگسترده کام . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کامیاب . مرّفه . موفق . منصور. کامران : یکی پادشا بود سهراب نام زبردست و باگنج و گسترده کام . فردوسی .یکی پادشاه بود قرقازنام ابا لشک
ستردهلغتنامه دهخداسترده . [ س ِ /س ُ ت ُ دَ / دِ ] (ن مف ) پاک کرده شده . || حک شده . || برکنده . || تراشیده .(ناظم الاطباء) : پیغمبر (ص ) با همه یاران احرام گرفته بودند و سرها سترده و آن حضرت بر شتر نش
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستریدهلغتنامه دهخداگستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه
ارسطاطالسلغتنامه دهخداارسطاطالس . [ اَ رِ ل ِ/ اَ س ِ ل ِ ] (اِخ ) رجوع به ارسطو شود : حکیم ارسطاطالس اش بود نام خردمند و بیدار و گسترده کام .فردوسی .
ارسطالیسلغتنامه دهخداارسطالیس .[ اَ رِ / اَ س ِ / اَ ] (اِخ ) رجوع به ارسطو شود:چو مغز اندرین کار خودکامه کردبر ارسطالیس یک نامه کرد [ اسکندر ]. فردوسی .همان ارسطالیس پیش اندرون جهانی بر
مهرابلغتنامه دهخدامهراب . [ م ِ ] (اِخ ) نام پادشاه کابل ، جدمادری رستم ، بدین توضیح که دختر وی رودابه از سیندخت ، زن دستان زال بود و رستم از او بزاد : من از دخت مهراب گریان شدم چو بر آتش تیز بریان شدم . فردوسی .تو را بویه ٔ دخت مهر
ساوهلغتنامه دهخداساوه . [ وَ ] (اِخ ) نام پهلوانی است تورانی خویش ِ کاموس کشانی که در جنگ رستم کشته شد و او را ساوه شاه نیز میگویند. (برهان ). نام پهلوانی بود کشانی او را ساوه شاه نیز میگفته اند ودر دست رستم کشته شد. (آنندراج ). نام مبارزی قرابت کاموس که رستمش کشته . (شرفنامه ٔ منیری ) <span
نهروالهلغتنامه دهخدانهرواله . [ ن َ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اقلیم دوم به گجرات ، منسوب به نهروال بن هندو، اکنون او را پیرابتن خوانند و در سوابق ایام تمام مملکت گجرات را نهرواله می گفتند و بهو و بهیم از راجه های بزرگ آن ملک بوده اند که گرشاسب به عهد فریدون
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
گستردهدیکشنری فارسی به انگلیسیbroad, catholic, comprehensive, expansive, extended, extensive, extent, far-flung, large-scale, outspread, panoramic, regnant, wholesale, wide, widespread
ناگستردهلغتنامه دهخداناگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غیرمنبسط. پهن ناکرده . نگسترده . مقابل گسترده .
گستردهلغتنامه دهخداگسترده . [ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) پهن کرده . منبسط. (تفلیسی ). پهن شده : من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین . فردوسی .بهر جای گسترده بد کار دیوبریده د
خانوادۀ گستردهextended familyواژههای مصوب فرهنگستانخانوادۀ هستهای گسترش یافتهای که معمولاً حول تباری یکسویه شکل میگیرد و در آن خویشاوندان نزدیک و گاه دور نیز در کنار یکدیگر زندگی میکنند
بازدارندگی گستردهextended deterrenceواژههای مصوب فرهنگستانتعهد یک اَبَرقدرت به دفاع از همپیمانانش در برابر حملۀ احتمالی دشمن