گشاد کارلغتنامه دهخداگشاد کار. [ گ ُ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) افتتاح یا انجام کار. (ناظم الاطباء) : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشاز پیشانی .حافظ.
صندلی کودکbaby car seat, child safety seat, infant safety seat,child restraint system, child seat,baby seat, restraining car seat, car seatواژههای مصوب فرهنگستانصندلی ایمنی برای نشستن کودک در خودرو بهمنظور جلوگیری از آسیب رسیدن به او در هنگام تصادف
هشداردهندة کمربند ایمنیseat belt reminder/ seatbelt reminder, SBR, seat belt warning, seat belt alarmواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که در صورت نبستن کمربند ایمنی ازطریق علائم صوتی یا تصویری یا نوری هشدار میدهد
پاخورۀ برنجcrown sheath rot of rice, rice crown sheath rotواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بیماری قارچی که در آن غلاف طوقۀ برنج قهوهای تیره میشود و بوتۀ آن میخوابد
گزارش کار دوربینdope sheet, caption sheet, cap sheetواژههای مصوب فرهنگستانفهرستی از نماهای فیلمبرداریشده و همچنین فهرستی از محتوای حلقههای فیلم
گشاده کارلغتنامه دهخداگشاده کار. [ گ ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) آن که در کارها جرأت نماید و زود آنها را فیصل دهد. مقابل بسته کار : خواجه گفت : مردی دیداری و کافی است ، اما یک عیب دارد که بسته کار است و این کار راگشاده کاری باید. امیر گفت : شاگر
گره از پیشانی گشودنلغتنامه دهخداگره از پیشانی گشودن . [ گ ِ رِه ْ اَ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشاده رو شدن . خود را شادرو نمودن : گشاد کار مشتاقان از آن ابروی دلبند است خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی .حافظ.
گره سازلغتنامه دهخداگره ساز. [ گ ِ رِه ْ ] (نف مرکب ) کسی که گره درست کند. گره سازنده : بهر گشاد کار که در بستگی کم است با قامت خمیده گره ساز میروم . درویش واله هروی (از آنندراج ).|| سازنده ٔ دگمه و دگمه ساز. (ناظم الاطباء).
خانه ٔ کمانلغتنامه دهخداخانه ٔ کمان . [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قسمتهای منحنی کمان مابین محل دست و سر کمان که قسمت بالای آن را خانه ٔ بالا و قسمت پایین آن را خانه شبین مینامند. (ناظم الاطباء). طایف . (مهذب الاسماء). قاب :
غریبیلغتنامه دهخداغریبی . [ غ َ ] (اِخ ) از شاعران فارسی زبانی بود که به هند مهاجرت کرد. صاحب صبح گلشن آرد: از ارض خراسان سر برکشیده و به اختیار غربت از وطن در عهد همایون پادشاه به سرزمین هندوستان رسیده و در سلک ملازمان همایونی منسلک گردیده . او راست :گر گشاد کار ما بودی ززلف یار مااین
دلگشایلغتنامه دهخدادلگشای . [ دِ گ ُ ] (نف مرکب ) دلگشا. دل گشاینده . گشاینده ٔ دل . که دل را انبساط دهد. انبساطآور. فرحت انگیز. (شرفنامه ٔ منیری ). فرح انگیز. شادکننده . دلچسب . فرحناک . فرح آور. تسلی بخش . غم زدا. فرح بخش . مفرح . شادی بخش : بسازم من ایدر یکی خوب ج
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
گشادفرهنگ فارسی عمید۱. [مقابلِ تنگ] گشاده؛ فراخ؛ وسیع.۲. [قدیمی، مجاز] گشایش.۳. [قدیمی] رها کردن تیر از کمان.۴. (اسم) [قدیمی] چلۀ کمان که سوفار تیر را برای رها کردن در آن قرار میدادند.۵. [قدیمی، مجاز] رهایی؛ نجات: ◻︎ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم / به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم (حافظ: ۷۳۸
گشادلغتنامه دهخداگشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی
دل گشادلغتنامه دهخدادل گشاد. [ دِ گ ُ ] (ص مرکب ) (اصطلاح خانگی ) گشاددل . دل گنده . دل فراخ . که همه ٔ کارها را به فردا گذارد. لاابالی . (یادداشت مرحوم دهخدا). || کسی که از غم و غصه بیرون آمده و فرح و شادی بر او روی آورده باشد. (فرهنگ لغات عامیانه ).
دهن گشادلغتنامه دهخدادهن گشاد. [ دَهََ گ ُ ] (ص مرکب ) که دهانی باز و گشاده دارد؛ کوزه و شیشه ٔ دهن گشاد. مقابل دهن تنگ . (یادداشت مؤلف ).
دیرگشادلغتنامه دهخدادیرگشاد. [ گ ُ ] (ص مرکب ) دیرگذر. بندی یا گرهی یا قفلی دیرگشای . (یادداشت مؤلف ). مقابل زودگشای : علق عضوض ؛ کلیددان دیرگشاد. (السامی فی الاسامی ).