گشنکلغتنامه دهخداگشنک . [ گ َ ن َ ] (اِ) آنرا جعل گویند و آن حشره ٔ سیاهی است که آنرا سرگین گردان و گردانک نیز گویند. (شعوری ج 2 ورق 299).
سنغلغتنامه دهخداسنغ. [ ] (ع اِ) نوعی از غلات که با برگ آن حصیر بافند و سناق نیز خوانده میشود. (از دزی ج 1 ص 694).
سنقلغتنامه دهخداسنق . [ س َ ن َ ] (ع مص ) ناگوار شدن از شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ). ناگوارد شدن بچه ٔ شتر از شیر. (ناظم الاطباء).
سنکلغتنامه دهخداسنک . [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) فیلسوف روم و از مستشاران معاصر نرون قیصر روم و آموزگار وی بود و بعد بحکم وی خودکشی کرد. (ایران باستان ج 3 ص 2431 و 2458). سنک یا سنکای فیلسوف . پسر س
گشنکانلغتنامه دهخداگشنکان . [ گ ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 30000گزی جنوب خاوری شیراز. هوای آن معتدل و دارای 655 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و محصول آن غلات ، پنبه و تنباکو است . راه
گشنکانلغتنامه دهخداگشنکان . [ گ ُ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع در 30000گزی جنوب خاوری شیراز. هوای آن معتدل و دارای 655 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و محصول آن غلات ، پنبه و تنباکو است . راه