خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گلاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ِ ] (اِ مرکب ) آب با گل آمیخته . (ناظم الاطباء).
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) نوعی از نیلوفریان که دارای گلهای رنگین است و در برکه ها میروید.
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میمند بخش شهربابک شهرستان یزد، واقع در 36هزارگزی شمال خاور شهربابک و 11500گزی راه فرعی فیض آباد به شهربابک . هوای آن معتدل و دارای 122 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول آن غلات است . شغل اهالی زراعت و صنایع د...
-
گلاب
لغتنامه دهخدا
گلاب .[ گ ُ ] (اِ مرکب ) عرق گل سرخ که ماءالورد است و از برگ گل آب مستفاد میشود که مزیدعلیه گل یا به معنی گل بطریق مجاز بود و تلخ ، چکیده ، ناب از صفات گلاب است و گلاب یزدی و صفاهان و گلاب عراق بهترین اقسام اوست .(آنندراج ). قَفیل . جُلاب . (منتهی ال...
-
واژههای مشابه
-
دول گلاب
لغتنامه دهخدا
دول گلاب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هندمینی بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 108هزارگزی خاور ایلام . سکنه ٔ آن 160 تن . آب آن از چشمه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
گلاب چشم
لغتنامه دهخدا
گلاب چشم . [ گ ُ ب ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک . (آنندراج ) (مجموعه ٔ مترادفات ص 42) : هرچند از آفتاب بود تلخی گلاب شد تلخ از ندیدن رویت گلاب چشم .صائب (از آنندراج ).
-
گلاب فشاندن
لغتنامه دهخدا
گلاب فشاندن . [ گ ُ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) مجازاً به معنی اشک ریختن است : گر چشم ما گلاب فشاندعجب مداردلهای ماست آینه گردان صبحگاه . خاقانی .رجوع به گلاب افشانی شود.
-
گلاب کشیدن
لغتنامه دهخدا
گلاب کشیدن . [ گ ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کشیدن گلاب از گل .گل را بطریق مخصوص پختن تا از آن گلاب به دست آید.
-
گلاب گرفتن
لغتنامه دهخدا
گلاب گرفتن . [ گ ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن گلاب از گل . گلاب کشیدن . و رجوع به گلاب کشیدن شود.
-
گلاب آلود
لغتنامه دهخدا
گلاب آلود. [ گ ُ ] (ن مف مرکب ) آلوده شده به گلاب : مگر زآن گل گلاب آلود گردم ببوی از گلستان خشنود گردم .نظامی .
-
گلاب افشانی
لغتنامه دهخدا
گلاب افشانی . [ گ ُ اَ ] (حامص مرکب ) افشاندن گلاب . || مجازاً در بیت زیر بمعنی اشک ریختن و گریه کردن است : بامدادان کنم از دیده گلاب افشانی کآتشین آینه عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
گلاب انگیز
لغتنامه دهخدا
گلاب انگیز. [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) خوش بو. معطر. آنکه بوی گلاب دهد : شاه چون گرم گشت از آتش تیزگفت با آن گل گلاب انگیز.نظامی (هفت پیکر ص 178).
-
گلاب پاچ
لغتنامه دهخدا
گلاب پاچ . [ گ ُ ] (نف مرکب ) رجوع به گلاب پاش شود.
-
گلاب پاش
لغتنامه دهخدا
گلاب پاش . [ گ ُ ] (نف مرکب ) گلاب پاشنده . || (اِ مرکب ) ظرفی است معروف که از آن گلاب پاشند. (آنندراج ). آوندی لوله دار که بدان گلاب میپاشند. و نیز آوندی سیمین و یا زرین که در آن گلاب میریزند. (ناظم الاطباء). رشاشه . (ذیل لغت شوشتری ). گلابدان . ظرف...