گلودنلغتنامه دهخداگلودن . [ گ ُ دَ ] (مص ) پر کردن . (آنندراج ). انباشتن و پر کردن . (ناظم الاطباء).
لودونلغتنامه دهخدالودون . [ دُ ](اِخ ) نام کرسی بخش وین از ولایت شاتِل رُلت . دارای راه آهن و 5059 تن سکنه .
لوذانلغتنامه دهخدالوذان . [ ل َ ] (ع اِ) کرانه ٔ چیزی . || (اِخ ) موضعی است . (منتهی الارب ). جایگاهی است در شعر راعی : قلیلاً کلا و لا بلوذان اما حلللت بالکراکر.(از معجم البلدان ).
لائیدنلغتنامه دهخدالائیدن . [ دَ] (مص ) گفتن باشد لکن گفتنی نه بوجه چنانچه در هرزه لائیدن ، بیهده گفتن و هرزه لای ، هرزه گوی و هرزه لائی ، بیهده گوئی . برغست خائی ، ژاژخائی . یاوه سرای : رعد را ابر گفته اینش کفش وقت این لاف نیست هرزه ملای .