گلگون کردنلغتنامه دهخداگلگون کردن . [ گ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرخ کردن : شوم جامه ٔ رزم بیرون کنم به می روی پژمرده گلگون کنم . فردوسی .زردرویی میکشم زآن طبعنازک بی گناه ساقیا جامی بده تا چهره را گلگون کنم .حافظ.
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ ، چه گل به معنی سرخ و گون رنگ و لون را گویند. (برهان )(غیاث ). گلرنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ) : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددر او شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . رودکی .همی
پیلونلغتنامه دهخداپیلون . [ ل َ وَ ] (اِ) نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشه ٔ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261).
گلگونه کردنلغتنامه دهخداگلگونه کردن . [ گ ُ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرخ رنگ کردن : سیب را هر طرفی داده طبیعت رنگی هم بدانگونه که گلگونه کند روی نگار. سعدی .گاهی ز صنع ماشطه بر روی خوب روزگلگونه
گلگون اهتزازلغتنامه دهخداگلگون اهتزاز. [ گ ُ اِ ت ِ ] (ص مرکب ) اسبی که در جنبش و حرکت چون گلگون باشد. به روش گلگون . به دویدن گلگون : اعوجی کردار و دلدل قامت و شبدیزنعل رخش فرمان و براق اندام و گلگون اهتزاز.منوچهری .
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ ، چه گل به معنی سرخ و گون رنگ و لون را گویند. (برهان )(غیاث ). گلرنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ) : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددر او شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . رودکی .همی
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بکش بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 36000گزی جنوب خاوری فهلیان ، کنارراه شوسه ٔ کازرون به فهلیان . هوای آن گرم و دارای 129 تن سکنه است . آب آن از چشمه و مح
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (اِ مرکب ) گل فارسی : گل را انواع بسیار است ، سرخ و سفید و سرخی که به سفیدی گراید و آن آن است که او را گلگون گویند و در عراق آنرا گل فارسی گویند. (فلاحت نامه ).
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد واقع در 24هزارگزی شمال باختری مشهد و 3هزارگزی شمال راه شوسه ٔ عمومی مشهد به قوچان . هوای آن معتدل و دارای <span class="hl" dir="ltr
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ ، چه گل به معنی سرخ و گون رنگ و لون را گویند. (برهان )(غیاث ). گلرنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ) : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددر او شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . رودکی .همی
رنگرز گلگونلغتنامه دهخدارنگرز گلگون . [ رَ رَ زِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب فروش است . (برهان قاطع) (آنندراج ). خَمّار. (برهان قاطع).
اشک گلگونلغتنامه دهخدااشک گلگون . [ اَ ک ِ گ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اشک سرخ . (آنندراج ) : گر کُمیت ِ اشک گلگونم نبودی گرم روکی شدی روشن به گیتی راز پنهانم چو شمع. حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 199).<br
گردنه ٔ گلگونلغتنامه دهخداگردنه ٔ گلگون . [ گ َ دَ ن َ ی ِ گ ُ ] (اِخ ) گردنه ای است در راه کازرون به بهبهان میان چنار شاهی جان و شایجو، واقع در 39075گزی کازرون .
جامه ٔ گلگونلغتنامه دهخداجامه ٔ گلگون . [ م َ / م ِ ی ِ گ ُ گو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )کنایه از محبوب . (بهار عجم ) (آنندراج ) : جامه ٔ گلگون من امشب بس که عالم سوز بودگر بشمع کشته میزد آستین درمیگرفت .میرزاملک مشرقی (از بهار عجم