لغتنامه دهخدا
بیداد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جور کردن . ظلم و جفا کردن . بیعدالتی کردن . عدوان . حیف . قسوط. (ترجمان القرآن ). ظلم . اعتداء. تعدی ... اهتضام . تهضم . ضیم . (تاج المصادر بیهقی ) : پس این شداد منکر شد و کفر آورد و بیداد کرد و گفت من خدای تبارک و تع