گمه درهلغتنامه دهخداگمه دره . [گ ُ م َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 36هزارگزی شمال خاوری سنندج و 5هزارگزی شمال خاوری ناوگران واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
نه پشت دیوار ماnot in my backyard, NIMBYواژههای مصوب فرهنگستانباوری عمومی که بر پایۀ آن مردم خواهان دفع پسماندهای تولیدشده هستند مشروط بر آنکه محل دفع در نزدیکی ملک آنها نباشد
گندابلغتنامه دهخداگنداب . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 39000گزی شمال خاوری سنندج بین گمه دره و قشلاق جنوب واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 235 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. م
اسلمرزلغتنامه دهخدااسلمرز. [ اَ ل َم َ ] (اِخ ) دهی از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، 42000گزی شمال خاوری سنندج ، 4000گزی شمال خاوری گمه دره . کوهستانی ، سردسیر. سکنه 540 تن . سنی شافع
گمهلغتنامه دهخداگمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ) نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان ).
گمهلغتنامه دهخداگمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جُمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان ).
گمهلغتنامه دهخداگمه . [ گ ُم ْ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در32 هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 10هزارگزی باخترراه شوسه ٔ شاه زند به ازنا واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش <span cl
دژگمهلغتنامه دهخدادژگمه . [ دُ گ َ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) دژگامه است در تمام معانی . (از ناظم الاطباء). رجوع به دژکامه و دژکام شود.
دگمهلغتنامه دهخدادگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (اِ) تکمه . (آنندراج ).گره قبا و جز آن . (ناظم الاطباء). پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند. گوی گریبان . (فرهنگ فارسی معین ). گویک گریبان . زِرّ. مقابل مادگی . انگله . (یادداشت مرحوم دهخدا) :</spa
داش دگمهلغتنامه دهخداداش دگمه . [ دُ م َ / م ِ ] (ترکی ، ص مرکب ) (مرکب از داش ، تاش به معنی ، سنگ و دگمه ، کوفت ) به معنی کوفته بسنگ یا سنگ کوفته . و در تداول به معنی سخت محکم ، که بدین زودیها پاره نشود (جامه ). پُرتاب . داش دیمه .
گمهلغتنامه دهخداگمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ) نام رستنیی باشد مانند رازیانه و آنرا گوسفند و شتر و دواب خورند و بعربی قزاح گویند. (برهان ).
گمهلغتنامه دهخداگمه . [ گ ُ م َ / م ِ ] (اِ) نوعی از ماهی باشد و معرب آن جُمه است و عربان به همین لفظ خوانند. (برهان ).