گنبد زدنلغتنامه دهخداگنبد زدن . [گُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (بهار عجم ) (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد کردن : چو جولان کند هست کوه روان چو گنبد زند گنبد اخضر است . امیرمعزی (
نبیگراnabistواژههای مصوب فرهنگستانهنرمندانی که در فاصلۀ دو جنگ جهانی اول و دوم از شیوۀ نبیها پیروی کردند و پس از جنگ جهانی دوم به نو امپرسیونیست (nouveau impressioniste) مشهور شدند
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 30000گزی جنوب خاوری همدان ، کنار راه شوسه ٔ همدان به ملایر واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 1620 تن است . آب آن از
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه که در 9500گزی جنوب هشتیان واقع شده است . بهشتیان راه ارابه رو دارد. هوای آن سرد و سالم و سکنه اش 340 تن است . آب آن از رود بردوک تا
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) درحدود یک فرسخی شمالی فراشبند است . (از دهات بلوک فراشبند فارس ). (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 228).
گنبد کردنلغتنامه دهخداگنبد کردن . [ گُم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوعی از جست حیوانات که به هر چهار پا جهند، مانند: جست آهو. (آنندراج ). گنبد. گنبده . گنبدی . گنبد زدن : و چون [ بازشکاری ] برخیزدو گنبد کند... تشویش سپاه باشد. (نوروزنامه ص 56</span
گنبدیلغتنامه دهخداگنبدی . [ گُم ْ ب َ ] (اِ) گنبد. || خیمه را گویند که بیک ستون بر پای باشد. || جست و خیز کردن . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به گنبد و گنبده و گنبد زدن و گنبد کردن شود. || (ص نسبی ) بشکل گنبد. گنبدشکل و مانند گنبد.
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان که در 30000گزی جنوب خاوری همدان ، کنار راه شوسه ٔ همدان به ملایر واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 1620 تن است . آب آن از
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش صومای شهرستان ارومیه که در 9500گزی جنوب هشتیان واقع شده است . بهشتیان راه ارابه رو دارد. هوای آن سرد و سالم و سکنه اش 340 تن است . آب آن از رود بردوک تا
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) درحدود یک فرسخی شمالی فراشبند است . (از دهات بلوک فراشبند فارس ). (از فارسنامه ٔ ناصری گفتار دوم ص 228).
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 18هزارگزی شمال باختری سراسکند و 15هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش <span class="hl"
گنبدلغتنامه دهخداگنبد. [ گُم ْ ب َ ] (اِ) پهلوی گومبت (گنبد، قبه ) در تهران و اراک (سلطان آباد) گنبذ، معرب آن «جنبذ» معجم البلدان در «جنبذ» و «جنبذه » اصلاً از آرامی و سریانی مأخوذ است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نوعی از عمارت باشد مدور که از خشت و گل و آجر پوشند. (برهان ) (آنندراج ). لف
درب گنبدلغتنامه دهخدادرب گنبد. [ دَ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طرهان بخش طرهان شهرستان خرم آباد، واقع در 42هزارگزی جنوب باختری کوهدشت و 42هزارگزی جنوب باختری راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت ، با <span class="hl" dir="ltr"
پیروزه گنبدلغتنامه دهخداپیروزه گنبد. [ زَ / زِ گُم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) گنبد پیروزه ای . گنبد از فیروزه . || کنایه از فلک و آسمان : کوس وحدت زن در این پیروزه گنبد کاندرواز نوای کوس وحدت بر، نوائی برنخاست .خاقانی .<
چهارگنبدلغتنامه دهخداچهارگنبد. [ چ َ گُم ْ ب َ ] (اِخ ) از بلوکات ناحیه ٔ سیرجان و پاریز در ایالت کرمان و مرکز آن تکیه است . (یادداشت مؤلف ).
جوزبرگنبدلغتنامه دهخداجوزبرگنبد. [ ج َ /جُو ب َ گُم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) کنایه از کار بیهوده . کنایه از کارهای عبث و بی ماحصل . (برهان ) (آنندراج ).- امثال : جوز بر گنبد انداختن ؛ کار بیهوده کردن <span class=