خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گنجینه دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
گنجینه دار
/ganjinedār/
معنی
گنجدار؛ خزانهدار؛ نگهبان گنج.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
گنجینه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjinedār گنجدار؛ خزانهدار؛ نگهبان گنج.
-
گنجینه دار
لغتنامه دهخدا
گنجینه دار. [ گ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که محافظ گنجینه است . متصدی خزینه . خزینه دار : بسی گنجهای گرانمایه بردبه گنجینه داران خسرو سپرد. نظامی .جواهر به گنجینه داران سپارولی راز را خویشتن پاس دار. سعدی (بوستان ).و رجوع به گنجینه سنج و گنجینه گش...
-
واژههای مشابه
-
گنجینه سنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] ganjinesanj ۱. آنکه گنج را بسنجد و ارزش آن را معین کند.۲. (اسم) ترازویی که با آن گنج را وزن کنند: ◻︎ که چندین ترازوی گنجینهسنج / به یک جای چندان ندیدهست گنج (نظامی۶: ۱۰۵۳).
-
fold library
گنجینۀ تاب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-پروتگانشناسی] دادگانی شامل ساختارهای سهبعدی که هریک معرف یک تابِ حبۀ (domain fold) شناختهشده است
-
combinatorial library
گنجینۀ ترکیبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] مجموعهای از ترکیبات که از سنتز ترکیبی حاصل میشود
-
gene library, clone library
گنجینۀ ژن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مجموعهای از قطعات دِنای تاگسازیشده از یک ژنگان که بهصورت مطلوب آن نمایانگر کل یک ژنگان باشد
-
genomic library, genomic DNA library
گنجینۀ ژنگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مجموعهای از تاگهای دِنا که نمونهای از تمامی توالیهای دِنای ژنگان یک موجود زنده را در بر دارد
-
yac library
گنجینۀ فامِر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی-ژنشناسی و زیستفنّاوری] مجموعهای از دِنای ژنگانی یک اندامگان که بهصورت تصادفی همسانهسازی شده و وارد ناقل فاموارۀ مخمری شده است
-
گنجینه ساختن
لغتنامه دهخدا
گنجینه ساختن . [ گ َ ن َ / ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) گنجینه نهادن . توده کردن . انبار کردن . انباشتن : تقلیف ؛ خرما که خسته دورکرده در مشک و آوند درکرده گنجینه سازند. کنبه فی جرابه کنباً؛ گنجینه ساخت آن را در انبان خود. (منتهی الارب ).
-
گنجینه کتاب
لغتنامه دهخدا
گنجینه کتاب . [گ َ ن ِ ک ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 3هزارگزی خاور سراسکند و در مسیر راه شوسه ٔ سراسکند به سیاه چمن واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش 500 تن است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و شغل...
-
هفت گنجینه
لغتنامه دهخدا
هفت گنجینه . [ هََ گ َ جی ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) طلا و نقره و قلعی و سرب و آهن و مس و برنج . (برهان ). رجوع به هفت گوهر شود. || ظاهراً پادشاهان ایران هفت گنجینه داشته اند. (آنندراج ). خان آرزو در شرح اسکندرنامه نوشته که ظاهراً رسم سلاطین ایران بوده که...
-
سراب گنجینه
لغتنامه دهخدا
سراب گنجینه . [ س َ گ َ جی ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 12 هزارگزی جنوب باختری شوسه ٔ خرم آباد بکرمانشاه . هوای آنجا سرد و دارای 120 تن سکنه است . آب آنجا از سراب گنجینه تأمین می شود. محصول آنجا غلات ، توت...
-
گنجینه اطلاعات
دیکشنری فارسی به انگلیسی
well
-
گنجینه اندوختن
دیکشنری فارسی به عربی
کنز