گندروملغتنامه دهخداگندروم . [ گ َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول که در 62هزارگزی شمال خاوری اندیمشک و 3هزارگزی جنوب راه آهن تهران به اهواز واقع شده است . هوای آن گرم مالاریایی و سکنه ٔ آن <span cl
ناپدراملغتنامه دهخداناپدرام . [ پ َ ] (ص مرکب ) بدرام . درشت .ناهموار. ناخوار. هموار نشدنی . ناگوار. (یادداشت مؤلف ). مقابل پدرام . رجوع به پَدرام شود : هر آن راهی که ناپدرام باشدبپدرامد چو خوش فرجام باشد.(ویس و رامین ).
ناپدراملغتنامه دهخداناپدرام . [ پ ِ ] (ص مرکب ) ناخوشایند. ناپسند. ناخوش : اگر تبول گرفت از تو این دلم چه عجب تبول گیرد دل از حدیث ناپدرام . سوزنی . || شوم . نامبارک . نامیمون . ناشاد : اندر آن روزهای ناپدر
ناپدرامفرهنگ مترادف و متضاد۱. افسرده، اندوهگین، بدرام، غمگین ۲. ناپایدار ۳. بدقدم، بدیمن، شوم، ناخجسته ۴. بینظم، نامرتب ۵. ناصاف، ناهموار ≠ پدرام