گندله مندلهلغتنامه دهخداگندله مندله . [ گ ُ دُ ل َ / ل ِ م ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ، از اتباع ) در تداول عوام ، گرد و چاق . چاق و چله . گرد و غنبلی .
گندلهلغتنامه دهخداگندله . [ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در تداول عوام ، گرد و مدور و گلوله شده .- دوستیش (دوستی کسی ) گندله شدن ؛ به مزاح ، محبت نمودن . اظهار محبت کردن .- گندله کردن ؛ گرد کردن . مدور کردن
نضلةلغتنامه دهخدانضلة. [ ن َ ل َ ] (اِخ ) ابن عبیدبن الحارث الاسلمی ، مکنب به ابوبرزه ، از صحابه و از محدثین است ، ابتدا در مدینه سپس در بصره ساکن بود همراه علی با خوارج نهروان جنگید و با مهلب بن ابی صفرة به جنگ ازارقه رفت ، و به سال 65 هَ . ق . در خراسان وفا
گندلهلغتنامه دهخداگندله . [ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در تداول عوام ، گرد و مدور و گلوله شده .- دوستیش (دوستی کسی ) گندله شدن ؛ به مزاح ، محبت نمودن . اظهار محبت کردن .- گندله کردن ؛ گرد کردن . مدور کردن
سندله گندلهلغتنامه دهخداسندله گندله . [ س َ دَ ل َ / ل ِ گ ُ دَ ل َ /ل ِ ] (ص مرکب ) این لغت در یادداشتهای مؤلف بدون معنی آمده است و ظاهراً معنی ضخیم و کت و کلفت دارد.
گندلهلغتنامه دهخداگندله . [ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص ) در تداول عوام ، گرد و مدور و گلوله شده .- دوستیش (دوستی کسی ) گندله شدن ؛ به مزاح ، محبت نمودن . اظهار محبت کردن .- گندله کردن ؛ گرد کردن . مدور کردن
گره گندلهلغتنامه دهخداگره گندله . [ گ ِ رِه ْ گ ُ دُ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) خشن . || کثیرالعقد. پرگره .