خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گندمین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
گندمین
لغتنامه دهخدا
گندمین . [ گ َدُ ] (ص نسبی ) منسوب به گندم . از گندم : گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز که سنگله . بوذر کشی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).مر سخن را گندمین و چرب کن گر نداری نان چرب گندمین . ناصرخسرو.آخر تو را که گفت که با...
-
گندمین
واژهنامه آزاد
مرکب از گندم و ین؛ پدید آمده از گندم، مانند چوبین، بلورین، پولادین، زرین و...
-
واژههای مشابه
-
حسن گندمین
لغتنامه دهخدا
حسن گندمین . [ ح ُ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن گندمگون . حسن گندمین رنگ : نباشد قسمتی زان خرمن گل خوشه چینش راکه مور خط تصرف کرده حسن گندمینش را. فطرت .رجوع به حسن گندمگون شود.
-
زبان گندمین
لغتنامه دهخدا
زبان گندمین . [ زَ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان هموار و ملایم و نرم و چرب . (آنندراج ). زبان ملایم گو. (غیاث اللغات : زبان گندمی ) : با زبان گندمین روزی طلب کردن خطاست طوطی شیرین سخن را شکرگفتار هست . صائب .از زبان گندمین افتاد ...
-
جستوجو در متن
-
گندمی
لغتنامه دهخدا
گندمی . [گ َ دُ ] (ص نسبی ) گندمین . رجوع به همین کلمه شود.
-
زبان گندمی
لغتنامه دهخدا
زبان گندمی . [ زَ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زبان گندمین شود.
-
حسن گندمگون
لغتنامه دهخدا
حسن گندمگون . [ ح ُ ن ِ گ َ دُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گندمین . رنگ گندمین . حسن سرخ که به سیاهی زند : گو بکش شمشیر بر من حسن گندمگون یارهرچه آید بر سر فرزند آدم بگذرد.واقف (از آنندراج ).
-
خرمن گدایی
لغتنامه دهخدا
خرمن گدایی . [ خ ِ / خ َ م َ گ َ / گ ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرمن گدای : با زبان گندمین از بی نوایی فارغم خوشه ای دارم که از خرمن گدایی فارغم .صائب (از آنندراج ).
-
تفویم
لغتنامه دهخدا
تفویم . [ ت َ ] (ع مص ) نان گندمین پختن . (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ). نان پختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): فوموا لنا؛ ای اختبزوا لنا. (اقرب الموارد).
-
سنگله
لغتنامه دهخدا
سنگله . [ س َ گ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) نانی باشد که از آرد گاورس و ارزن پزند. (برهان ). نانی که ازگاورس پزند. (فرهنگ رشیدی ). نان گاورسین . (اوبهی ). نان گاورس و یا ارزن . (از ناظم الاطباء) : گفتم که ارمنیست مگر خواجه بوالعمیدکو نان گندمین نخورد جز...
-
ابوذر
لغتنامه دهخدا
ابوذر. [ اَ ذَرر ] (اِخ ) کشی ، خراسانی . منوچهری در بیت ذیل نامی از این شاعر خراسانی کشی برده است :در خراسان بوشعیب و بوذر آن ترک کشی و آن صبور پارسی و آن رودکی ّچنگ زن .و در لغت نامه ٔ اسدی بیت ذیل از ابوذر آمده است شاهد کلمه ٔ سنگله :گفتم که ارمنی...
-
ین
لغتنامه دهخدا
ین . (پسوند) حرفی است که چون در آخر اسم درآورند دلالت بر نسبت کند، مانند سیمین منسوب به سیم و آهنین منسوب به آهن . (از ناظم الاطباء). پسوند نسبت است و با اسم ، صفت نسبی سازد، مانند زرین ، سیمین ، بلورین ، آهنین ، فولادین ، نمکین ، شیرین ، رویین ، پای...
-
چرب
لغتنامه دهخدا
چرب . [ چ َ ] (ص ) آلوده به روغن و چربی . چرب شدن چیزی از روغن و امثال آن باشد. (برهان ) (آنندراج ). دسم و روغنی و لزج و باچسب و صاف . (ناظم الاطباء). روغنین . روغن دار. مقابل خشک ، که بمعنی کم روغن و روغن ندیده باشد. باروغن .پرروغن : طعام چرب . خورش...