گنهلغتنامه دهخداگنه . [ گ ُ ن َ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قزل گچیلو از بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 33 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 3 هزارگزی راه عمومی واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 10
گنهلغتنامه دهخداگنه . [ گ َ ن َ ] (اِخ ) مرکز بخش آلیه از ناحیه ٔ ویشی (در فرانسه ) در کنار آندلو دارای 5200 تن جمعیت .
گنهلغتنامه دهخداگنه . [ گ ُ ن َه ْ ] (اِ) مخفف گناه . (آنندراج ) : اصحاب گنه را به گنه دیر بگیردوآنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد. منوچهری .گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست .
ابعاد نهاییfinished size, neat size, finished measure, net measure, net size, target sizeواژههای مصوب فرهنگستانابعاد چوب پس از ماشینکاری
سحابی نِی ـ آلنNey-Allen Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانچشمۀ گستردهای از گسیل فروسرخ که در سحابی جبار و در نزدیکی ذوزنقه واقع شده است
معادلۀ یونی نهاییnet ionic equationواژههای مصوب فرهنگستانمعادلۀ شیمیایی یک واکنش در محلول که در آن یونهای تماشاچی یا ناظر حذف شدهاند تا تغییر شیمیایی واقعی را نشان دهند
گنه گنهفرهنگ فارسی عمیددرختی با برگهای درشت و بیضی و گلهای ریز سفید یا سرخ خوشهمانند و از پوست آن مادهای گرفته میشود که در طب برای معالجه مالاریا به کار میرود.
گنه گنهفرهنگ فارسی معین(گَ نِ گَ نِ) [ لا. ] (اِ.) درختی است با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ ،از پوست آن دارویی برای معالجة مالاریا درست می کنند.
کیناکینالغتنامه دهخداکیناکینا. (اِ) گنه گنه و پوست درخت کنکینا. (ناظم الاطباء). رجوع به کینین و کنکینا شود.
گنهرلغتنامه دهخداگنهر. [ گ َهََ ] (اِخ ) یکی از ولایتهای قدیم کردستان . (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 33 حاشیه ٔ2). اکنون در بین گهواره و کرند (کرمانشاه ) قریه ای هست که آن را کنهر گویند. (ایضاً ص <span
گنه گولغتنامه دهخداگنه گو. [ گ ِ ن ِ گ ُ] (اِخ ) هانری دُ (1609 - 1676 م .). مستوفی و وزیر دادگستری لوئی چهاردهم .
گنه لولغتنامه دهخداگنه لو. [ گ ُ ن ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که در 32 هزارگزی شمال مشکین شهر و 14 هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل واقع شده است . هوای آن معتدل و سکنه اش <span class="hl" dir="ltr
گنه اندوختنلغتنامه دهخداگنه اندوختن . [ گ ُ ن َه ْ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پی درپی گناه کردن . گناه بسیار کردن : گر نظر صدق را نام گنه می نهی حاصل ما هیچ نیست جز گنه اندوختن .سعدی .
گنه بخشیدنلغتنامه دهخداگنه بخشیدن . [ گ ُ ن َه ْ ب َ دَ ] (مص مرکب ) عفو کردن گنه . بخشودن گناه : هاتفی از گوشه ٔ میخانه دوش گفت ببخشند گنه می بنوش .حافظ (دیوان ص 192).
دارزنگنهلغتنامه دهخدادارزنگنه . [ زَ گ ِن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ازگله گرمسیر قبادی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان و اقع در 9هزارگزی جنوب باختری از گله . یک هزارگزی راه فرعی از گله بسر پل ذهاب . محلی دامنه و گرمسیر و سکنه ٔ آن 200</s
زنگنهلغتنامه دهخدازنگنه . [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شاپور است که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع است و 295 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زنگنهلغتنامه دهخدازنگنه . [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شش ده قره بلاغ است که در بخش مرکزی شهرستان فسا واقع است و 358 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
زنگنهلغتنامه دهخدازنگنه . [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی است که در بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 190 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
زنگنهلغتنامه دهخدازنگنه . [ زَ گ َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان کمازان شهرستان ملایر است که 1680 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).