گورچشملغتنامه دهخداگورچشم . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) پارچه ای باشد ابریشمی که به وقت بافتن ، چشم گورخر بر آن نقش کنند، مانند پارچه ای که آن را چشم بلبل خوانند، و آن را به عربی معیَّر خوانند بر وزن مخیر. (برهان ) : گورچشمی که بر تن یو
گورچشمفرهنگ فارسی عمیدآنکه چشمانی مانند چشم گورخر دارد: ◻︎ گورچشمان شراب میخوردند / ران گوران کباب میکردند (نظامی۴: ۶۱۳).
گورسملغتنامه دهخداگورسم . [ س ُ ] (ص مرکب ) ستوری که سم آن سم گور را ماند : سیه چشم و گیسوفش و مشک دم پری پوی و آهوتک و گورسم . اسدی .اشقر گورسم چوزین کردی گور بر گردش آفرین کردی .نظامی (هفت پیکر ص <span cl
ورشیملغتنامه دهخداورشیم . [ وَ ] (اِ) به معنی قسم و پاره و جزو باشد. چنانکه گویند ورشیم اول یعنی قسم اول و جزو اول . (ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ).- نخستین ورشیم نامه ؛ جزو اول کتاب . (ناظم الاطباء).|| سوره و کلام خدا را نیز گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا).
چشملغتنامه دهخداچشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد