خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
گوش 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) میلکی باشد که بدان گوش را بخارند. (جهانگیری ).رجوع به گوش خارک و گوش خرک شود. || نام جانوری است که در گوش درآید و مردم را بی آرام سازد و گاه باشد که بکشد ، و آن راگوش خرک و هزارپا نیز گویند. (جهانگیری چ هند). اما ظاهراً در ...
-
گوش خر
لغتنامه دهخدا
گوش خر. [ ش ِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اذن حمار. آلت شنوائی خر : تو فضول از میانه بیرون برگوش خر درخور است با سرخر. سنایی .گوش خر بفروش و دیگر گوش خرکاین سخن را درنیابد گوش ِ خر. مولوی . || (اِ مرکب )کنایه از چیزی که هیچ به کار نیاید. (غیاث ). ...
-
جستوجو در متن
-
صملوخ
لغتنامه دهخدا
صملوخ . [ ص ُ ] (ع اِ) ریم گوش . (منتهی الارب ). خاز گوش . (مهذب الاسماء). وسخ گوش . چرک گوش .
-
سکک
لغتنامه دهخدا
سکک . [ س َک َ ] (ع اِمص ) کژی . || خردی گوش . || چسبیدگی گوش به سر. || پستی گوش . || خردی مغاک گوش . || تنگی سوراخ گوش در مردم و غیر آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ).
-
استراق
لغتنامه دهخدا
استراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دزدیدن . دزدیده کردن . (منتهی الارب ).- استراق سمع ؛ دزدیده گوش بداشتن . (زوزنی ). دزدیده گوش بسخن فراداشتن . گوش بسخن کسی داشتن . (غیاث ). گوش ایستادن . دزدیده گوش کردن . گوش داشتن پنهانی سخن کسی را. گوش دادن نهانی سخن کس...
-
گاوگوش
لغتنامه دهخدا
گاوگوش . (ص مرکب ) آنکه پره و لاله ٔ گوش بسوی رو خمیده دارد.اَخْذی ̍. (دستوراللغة). اخطل . آویخته گوش . سست گوش .
-
اذانی
لغتنامه دهخدا
اذانی . [ اُ نی ی ] (ع ص ) مرد کلان گوش و پهن گوش . شخص بزرگ گوش . (مؤید الفضلاء).
-
آذن
لغتنامه دهخدا
آذن . [ ذَ ] (ع ص ) مرد کلان گوش . بلّه گوش . حیوان بزرگ گوش و درازگوش .
-
گوشالنگ
لغتنامه دهخدا
گوشالنگ . [ ل َ ] (اِ مرکب ) کرم هزارپا. (رشیدی ). همان گوشخزک مرقوم که هزارپا باشد. (سروری ج 3 ص 1214). گوش خارک . گوش خبه . گوش خز. گوش خزک . گوش خزه : قول ناصح به گوش دل داده می خلد هم چو پای گوشالنگ .سراج الدین راجی (از رشیدی و سروری ).
-
بلبلی
لغتنامه دهخدا
بلبلی . [ ب َ ب َ ] (ص ) (گوش ...) گوشهای پهن و بزرگ ودور از سر. (فرهنگ لغات عامیانه ). بله گوش (در تداول مردم قزوین ). و رجوع به بلبله گوش و بلبلی گوش شود.
-
صملاخ
لغتنامه دهخدا
صملاخ . [ ص ِ ] (ع اِ) درون سوراخ گوش . || ریم گوش . (منتهی الارب ). خاز گوش . (مهذب الاسماء). ج ، صَمالیخ .
-
سامعة
لغتنامه دهخدا
سامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سامع. رجوع به سامع شود. || گوش . ج ، سوامع. (مهذب الاسماء). گوش و اُذُن . (آنندراج ) || قوتی است در گوش که ادراک اصوات و آوازها می کند. (غیاث ) (آنندراج ). شنوایی . (فرهنگستان ).- سامعه خراش ؛ گوش خراشنده . گوش آز...
-
شنف
لغتنامه دهخدا
شنف . [ ش َ ] (ع اِ) گوشواره ٔ بالایین یاآویزه ٔ بالای گوش یا معلاق برین و آن خلاف قرط است که در نرمه ٔ گوش باشد. ج ، شنوف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشواره ای که بالای گوش آویزند. و آنچه زیرگوش آویزند قرطه است . (فرهنگ جهانگیری ). ورگوشی ....
-
ذبحاء
لغتنامه دهخدا
ذبحاء. [ ذُ ] (ع اِ) آماس پشت گوش . ورم غده ٔ خلف اُذُن . گوش گَل .