گونه 3type 1واژههای مصوب فرهنگستاندر طبقهبندی اشیای باستانی، شیء یا سازه یا هر عضو دیگری از مجموعۀ مواد فرهنگی، که باتوجهبه مجموعهای سامانمند از بارزهها مشخص میشود
گونه گونهلغتنامه دهخداگونه گونه . [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) رنگارنگ . (انجمن آرای ناصری ذیل ماده ٔ گون ). گوناگون . لونالون . ملون به الوان . از هر لون . از هر رنگ . رنگهای مختلف : ز هر گونه گونه
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
پوژینهلغتنامه دهخداپوژینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون . (شعوری ج 1 ص 270). قرد. کپی . رجوع به بوزینه و رجوع به پوزینه شود.
پونهلغتنامه دهخداپونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) پودنه . پودینه . فودنج . غاغ . حبق . سنبهاری . (برهان ). جلنجوجه . (برهان ). جلنجویه . سعترالفرس . نعناع . نمام . حبق التمساح . نعنعالماء. فوتنج نهری . حبق الماء. غلیجن . رافونه . غاغه . راقونه . (برهان ).فوتنج . پود
فنفرهنگ فارسی معین(فَ نّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آگاهی های مربوط به صنعت یا علم . 2 - حال ، گونه . 3 - راه ، روش . 4 - سرود طرب انگیز. 5 - در فارسی ، حیله ، نیرنگ ، چاره . ج . فنون و افنان .
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن ِ ] (اِخ )دهی است از دهستان فراهان بالا بخش فرمهین شهرستان اراک . واقع در 16000 گزی شمال خاوری فرمهین و 16هزارگزی راه عمومی . دامنه و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن 440</span
گونهفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) هریک از برجستگیهای گوشتی دوطرف صورت.۲. نوع.۳. طرز.۴. رنگ: ◻︎ هزار گونه گل از شاخ چهره بنموده / چو لعبتان گلاندام نازک از پا چنگ (شمس فخری: مجمعالفرس: گونه).۵. شکل.
گونهدیکشنری فارسی به انگلیسیbrand, cheek, description, genre, ilk, jowl, kidney, kind, manners, nature, order, range, sort, stamp, stripe, type, variant, variety, version
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را گویند. (انجمن آرا). هریک از برجستگی دو جانب روی آدمی . (یادداشت مؤلف ). دو طرف صو
دگرگونهلغتنامه دهخدادگرگونه . [ دِ گ َ گو ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) دگرگون . دیگرگونه . دگرسان . متغیرشده . تبدیل شده . منقلب . از حال بگشته . || با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت . با کیفیتی دیگر. مختلف با... . غیرموافق با... . از نوع
دوگونهلغتنامه دهخدادوگونه . [ دُ ن ِ / ن َ ] (اِ مرکب ) دو رخسار خدین . || دو نوع . دو جنس . نوعین . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دوگون شود.
پیاده گونهلغتنامه دهخداپیاده گونه . [ دَ / دِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) چون پیادگان . || (ص مرکب ) بی بهره . کم بهره : برنایی بکار آمده و نیکوخط و در دبیری پیاده گونه وبجوانی روز گذشته شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
خجل گونهلغتنامه دهخداخجل گونه . [ خ َ ج ِ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خجلت زده . خَجُل . شبیه خجلت زدگان . مانند شرمساران : زمانی نیک اندیشید و چون خجل گونه شد. (تاریخ بیهقی ).