گوژپشتیلغتنامه دهخداگوژپشتی . [ پ ُ ] (حامص مرکب ) صفت گوژپشت . خمیدگی . انحناء. دوتویی . گوژی : تنی چون خرکمان از گوژپشتی بر او پشتی چو کیمخت از درشتی .نظامی .
جعبهدندة پیوستة چنبرهایtoroidal continuously variable transmission, toroidal CVT, roller-based continuously variable transmission, full-toroidal continuously variable transmissionواژههای مصوب فرهنگستاننوعی جعبهدندة پیوسته که در آن تغییر نسبتسرعت از طریق جابهجایی غلتکهای چنبرهای بر روی دیسکهای شبهمخروطی ورودی و خروجی صورت میگیرد
پوستیلغتنامه دهخداپوستی . (ص نسبی ) منسوب به پوست . از پوست . جلدی . قشری .- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو ؛ کاغذی از پوست تنک کرده . قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده .- کلاه پوستی ؛کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه . مقابل کلاه ماهوتی یا م
پیوستگیلغتنامه دهخداپیوستگی . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (حامص ) حالت و چگونگی پیوسته . شحشح . مقابل گشادگی . مقابل جدائی و بین . مقابل گسستگی و انفصال : و کیفیت هر اندامی و گردانی و سبکی و گشادگی و پیوست
گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) از بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده واقع در 76000 گزی شمال باختری سوریان و 15000گزی شوسه ٔ شیراز به اصفهان . سکنه ٔ آن 11</s
گوشتیلغتنامه دهخداگوشتی . (ص نسبی ) گوشتین . از گوشت . منسوب به گوشت . درست شده با گوشت .- خال گوشتی ؛ خال که نه مصنوع بود. خال طبیعی . || پرگوشت . فربه .- گنجشک گوشتی ؛ فربه . پرگوشت . که لاغر و نزار نبود.- گوس
جنالغتنامه دهخداجنا. [ ج َ ] (ع مص ) گوژپشت گردیدن . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) گوژپشتی . (منتهی الارب ).
حدبهفرهنگ فارسی معین(حَ یا حُ دَ بَ) [ ع . حدبة ] (اِمص .) 1 - گوژپشتی . 2 - برآمدگی (در زمین و مانند آن ).