گیرندگیلغتنامه دهخداگیرندگی . [ رَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل گیرنده . گیرش : درسگ گیرندگی اصل است . (یادداشت به خط مؤلف ). || حالت و چگونگی گیرنده . گیرایی . جاذبیت : چشمهای او گیرندگی خاصی دارد. در آواز او گیرندگی نیست .
چرندیلغتنامه دهخداچرندی . [ چ َرَ ] (ص نسبی ) منسوب به چرند است و عوام آنرا به «چرندیات » جمع بسته اند و امروزه در تداول عامه استعمال جمع آن از مفردش متداول تر است . رجوع به چرند شود.
رندیلغتنامه دهخدارندی . [ رِ ] (حامص ) رند بودن . در حالت و هیئت و افکار و عقاید چون رندان بودن . زیرکی و غداری و نیرنگ سازی : نخواهی بیش و نپسندی ز فرزندان بسیارت مگرآن را کز او ناید به جز بدفعلی و رندی . ناصرخسرو.بعون اﷲ نه ای مع
رندیلغتنامه دهخدارندی .[ رَ ] (ص نسبی ) جلادهنده و هموارکننده . || (اِ) براده . خاک اره . (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
پرگندگیلغتنامه دهخداپرگندگی . [ پ َ گ َ دَ / دِ ] (حامص ) مخفف پراگندگی است که پریشان بودن و متفرق گردیدن باشد. (تتمه ٔ برهان ).
گیرانیلغتنامه دهخداگیرانی . (حامص ) عمل گیران . گیرندگی . افروختگی . || اسیری . و رجوع به گیران شود.
سحرفرهنگ فارسی معین(س ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) جادو کردن . 2 - (اِمص .) جادوگری . 3 - (اِ.) جادو. 4 - هر آن چه که در آن فریبندگی و گیرندگی خاص باشد.
گیرشفرهنگ مترادف و متضاد۱. تصرف، قبض، گرفتن، گیرندگی ۲. بند، بندش، قید، مانع ۳. عیب، نقص ۴. تقصیر، جرم، گناه