یارجان خالصهلغتنامه دهخدایارجان خالصه . [ ل ِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب با 757 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
هرجانلغتنامه دهخداهرجان . [ هََ ] (اِ) به لغت اهل مغرب نوعی بادام کوهی است و به عربی روغن آن را زیت الهرجان گویند. درد پشت را نافع است و قوه ٔ باه دهد. (برهان ). لوزالبربر. (فهرست مخزن الادویه ).
هرجانلغتنامه دهخداهرجان . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است در فاصله ٔ کمتر از سه فرسخ از تبریز در میان جنوب و مشرق آن . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
هرجانلغتنامه دهخداهرجان . [ هََ رَ ] (اِخ ) دهی است میان جنوب و مشرق فهلیان در دو فرسخی آن . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
هرجانلغتنامه دهخداهرجان . [ ] (اِخ ) دهی بوده است از دهستان کوهستان ، از بخش کلارستاق تنکابن . (از مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه ٔ فارسی ).
یارجانلغتنامه دهخدایارجان . [ رَ ] (معرب ،اِ) در حاشیه ٔ المعرب به نقل از التهذیب آمده : یارجان گویا فارسی است و از پیرایه های دو دست است . (المعرب ص 357). ظاهراً مثنای یارج و آن معرب یاره است .
یارجانلغتنامه دهخدایارجان . (اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه . دارای 7550 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
دیارجانلغتنامه دهخدادیارجان . (اِخ ) دهی است از دهستان دیلمان بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان با 400 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
کیارجانلغتنامه دهخداکیارجان . [ ک ُ ] (اِخ ) نام پدر لهراسب شاه است و آن پسر زریوند، و برخی اورند گفته ، و او پسر کی پشین بوده است . (انجمن آرا) (آنندراج ).
یارجانلغتنامه دهخدایارجان . [ رَ ] (معرب ،اِ) در حاشیه ٔ المعرب به نقل از التهذیب آمده : یارجان گویا فارسی است و از پیرایه های دو دست است . (المعرب ص 357). ظاهراً مثنای یارج و آن معرب یاره است .
یارجانلغتنامه دهخدایارجان . (اِخ ) دهی است از بخش میاندوآب شهرستان مراغه . دارای 7550 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).