یاروجلغتنامه دهخدایاروج . (ع اِ) شمشیر. || پیکان . و منه قولهم : وقع الیاروج علی الیافوخ اهون من ولایة بعض الفروخ . (منتهی الارب ).
چارگوشلغتنامه دهخداچارگوش . (ص مرکب ، اِ مرکب ) چهارگوش . چارگوشه ای .چهارضلعی . دارای چهارضلع. مربع. چارزاویه ای . دارای چهارزاویه . سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند. رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود.
گهروجلغتنامه دهخداگهروج . [ گ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس . واقع در 80 هزارگزی جنوب میناب و 6هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب . سکنه ٔ آن 20 تن است .
گهروجلغتنامه دهخداگهروج . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت . واقع در 10هزارگزی باختری مسکون و 7هزارگزی باختر شوسه ٔ بم به سبزواران .محلی کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنه ٔ آن <span class="hl"
اپرویزلغتنامه دهخدااپرویز. [ اَ پ َرْ ] (اِخ ) پرویز. اپرواز. ابرویز. برویز. || (ص ) مظفر. منصور. گرامی . (برهان ). || (اِ) نامی از نامهای مردان ایرانی .
پیکانلغتنامه دهخداپیکان . [ پ َ/ پ ِ ] (اِ) نصل . معبله .حداة. یاروج . آهن که بر تیر نهند. آهن سر تیر و نیزه . فلزی نوک دار که بر سر تیر نصب کنند. نوک تیز تیر و نیزه ، مقابل سنان که آهن بن نیزه است : بپوشیده شد چشمه ٔ آفتاب ز پی