خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
یاری رس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
یاری رس
/yārira(e)s/
معنی
= یاررس
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
یاری رس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] yārira(e)s = یاررس
-
یاری رس
لغتنامه دهخدا
یاری رس . [ رَ ] (نف مرکب ) یاری رسنده . رسنده به طریق یاری در جمیع ازمنه و احوال . (آنندراج ). به یاری رسنده . به کمک آینده . یاری دهنده : بزرگا بزرگی دها بی کسم تویی یاوری بخش و یاری رسم . نظامی (از آنندراج ).تویی یاری رس فریاد هرکس به فریاد من فری...
-
واژههای مشابه
-
حافظ یاری
لغتنامه دهخدا
حافظ یاری . [ ف ِ ] (اِخ ) مردی بغایت خوش طبع و خوش صحبت و شیرین کلام بوده و بیشتر اوقات تلاوت قرآن میکرد و علم قرائت را خوب میدانست و ازجمله ٔ مصاحبان میر علی شیر نوائی بود و همیشه همای همت بر نصیحت و پند مردم میگماشت . این مطلع در انصاف از اوست :گر...
-
بهمن یاری
لغتنامه دهخدا
بهمن یاری . [ ب َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمدی سردسیربخش کهکیلویه است که در شهرستان بهبهان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
election assistance,electoral assistance
انتخاباتیاری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سیاسی و روابط بینالملل] تأمین ملزومات فنی یا مادی برای برگزاری انتخابات
-
یاری آباد
لغتنامه دهخدا
یاری آباد. (اِخ ) دهی است از بخش بوئین زهرا شهرستان قزوین . 153 تن سکنه دارد. محصول آن غلات ، چغندر قند و نخود است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
یاری آباد
لغتنامه دهخدا
یاری آباد. (اِخ ) دهی است از بخش نوبران شهرستان ساوه . 227 تن سکنه دارد و محصول آن غلات و لبنیات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
-
یاری تبریزی
لغتنامه دهخدا
یاری تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) پیشه ٔ خرده فروشی داشت و به یاری موزونی طبع بر دقیقه سنجی همت می گماشت :نه تنها دیده از نظاره ٔ روی نکو بستم چو رفتی از نظر چشم از همه عالم فروبستم .(تذکره ٔ صبح گلشن ص 612).
-
یاری ده
لغتنامه دهخدا
یاری ده . [دِه ْ ] (نف مرکب ) یاری دهنده . مساعد. کمک کننده . دستیار. پایمرد. مددکار : ارواج گفت برو و طلب کن و اگر ترا حرب افتد و محتاج به یاری ده باشی مرا خبر ده تا تو را یاری ده باشم . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).برآرم من این راه ایشان به رای به نیروی ی...
-
یاری دهنده
لغتنامه دهخدا
یاری دهنده . [ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) یاریگر. معین . ناصر. نصیر. یاری ده : این نوشته ای است از جانب بنده ٔ خدا زاده ٔ بنده ٔ خدا ابوجعفر امام قائم بامراﷲ امیرالمؤمنین به سوی یاری دهنده ٔ دین . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 306). گفت مرا یاری دهنده خداس...
-
یاری اصفهانی
لغتنامه دهخدا
یاری اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) اسمش میرزامحمد حسین است . چندی بمنادمت امرای زندیه بسر برده مردی خوش حالت بوده درسنه ٔ 1215 در گذشته در غزلسرائی طبع متوسطی داشته است ازوست :من از اهل وفا نه بنده ٔ این در نه آخر خودیکی زاهل هوس پندارم ای دربان و ...
-
یاری دادن
لغتنامه دهخدا
یاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدد کردن . همدستی کردن . همراهی کردن . مدد رسانیدن . در منتهی الارب کلمات زیر به «یاری دادن » معنی شده است : نصر، اعانت ، ولایت ، امداد، اسعاد، حمایت ، حمیة، حموة، معاونت ، حباء، عضد، محابات ، اعداء، رفد، انجاد، تعزیر، ن...
-
یاری کردن
لغتنامه دهخدا
یاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) همراهی کردن . کمک کردن . اعانت . نصرت . امداد. مددکردن . ارداء. مناجده . معاونت . نصرت . صحبت صحابت . هناء. عوان .ممالاة. تعوین . کنیف . کنف . (منتهی الارب ) : هرآنگه که تو شهریاری کنی مرا مرزبخشی و یاری کنی . فردوسی...
-
پزشک یاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) (پزشکی) [منسوخ] pezeškyāri شغل و عمل پزشکیار.