یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن عامر کنانی مذحجی عنسی ، مکنی به ابوعماربن یاسر معروف و خود نیز از صحابه و از نخستین کسانی بود که اسلام پذیرفت . رجوع به اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 153 و ا
یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن احمد شمید. احمد شُمَید حلبی را دو پسر بود یکی به نام ناصر و دیگر موسوم به یاسر و آنها به رستمدار مازندران آمدند پسر نخستین در «نور» اقامت گزید و یاسر در «گلیجان ». و خاندان خلعتبری خود را از اخلاف احمد مزبور دانند و در وجه تسمیه ٔ این کلمه گویند که اح
یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن النصر قاضی نیشابور بوده است . صاحب تاریخ بیهق ذیل ترجمه ٔ احوال (محمدبن سعید البیهقی معروف بمحم ) آرد: و از اشعار معروف او این ابیات است که قاضی نیشابور یاسربن النصر را در آن بنکوهد : قد کان غرثان فتمت کسره و کان عریان
یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن تنعم یکی از ملوک یمن است و ابوریحان در نسب او آرد: هواسعدبن عمروبن ربیعةبن مالک بن صبیح بن عبداﷲبن زیدبن یاسربن تنعم الحمیری . (آثار الباقیه ص 40). و رجوع به یاسر نیعم شود.
یاسرلغتنامه دهخدایاسر. [ س ِ ] (اِخ ) ابن عمار از بزرگان سیستان بوده است . در تاریخ سیستان ذیل عنوان «اکنون یاد کنیم بعضی نامهای ایشان که از پس اسلام بزرگ گشتند و مردمان ایشان را بدانستند به فضل » آمده است : و زهیر نعیم و عفان بن محمد و عثمان عفان و ابوحاتم السجستانی و... و یاسربن عمارو... ای
پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
منطقة ممنوعه،نوار آبیblue band, Côte d'Azurواژههای مصوب فرهنگستانخطی آبیرنگ و بدون شیب در قسمت پایین راهه/پیست که رکابزنان برای گرم کردن خود از آن استفاده میکنند
عشر عشیرلغتنامه دهخداعشر عشیر. [ ع ُ رِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حصه ٔ دهم از دهم حصه ٔ چیزی ، پس آن صدم حصه میشود از مجموعه ٔ اول ، چنانکه عشیر صدده است و عشر ده یک . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). یک جزء از صد جزء هر چیزی . (ناظم الاطباء) : یافت احمد به چهل سال مکا
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ ](ع مص ) برهنه کردن . (منتهی الارب ). برهنه و آشکار کردن . برهنه کردن اندامی از اندامهای خویش . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). برهنه کردن اندامی . (مهذب الاسماء). || رنجه کردن . (ترجمان عادل بن علی ). رنجانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). برنجانیدن . (زوز
حسرلغتنامه دهخداحسر. [ ح َ س َ ] (ع مص ) افسوس خوردن . دریغ خوردن . حسرت . آرمان خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || کند شدن . (ترجمان عادل بن علی ).
یاسرةلغتنامه دهخدایاسرة. [ س ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای در پهلوی کوه یاسر یا یاسرالرمل . (از معجم البلدان ). رجوع به یاسر (کوه ) شود.
ابوالیقظانلغتنامه دهخداابوالیقظان . [ اَ بُل ْ ی َ ] (اِخ ) عماربن یاسر. صحابیست . و رجوع به عمار... شود.
ابوعمارلغتنامه دهخداابوعمار. [ اَ ع َم ْ ما ] (اِخ ) یاسربن عامربن مالک . صحابی است . رجوع به یاسر... شود.
ابومریملغتنامه دهخداابومریم . [ اَ م َ ی َ ] (اِخ ) عبداﷲبن زیاد القاری الأسدی . تابعی است و از عماربن یاسر روایت کند.
یاسرةلغتنامه دهخدایاسرة. [ س ِ رَ ] (اِخ ) قریه ای در پهلوی کوه یاسر یا یاسرالرمل . (از معجم البلدان ). رجوع به یاسر (کوه ) شود.
یاسر نیعملغتنامه دهخدایاسر نیعم . [ س ِ ؟ ] (اِخ ) از پادشاهان تبع و خاندان حمیر است . (تاج العروس ). و صاحب مجمل التواریخ آرد: ملک یاسر نعیم بن شراحیل خمس و ثمانون سنه ، عم بلقیس بود و رعیت را عظیم نیکو داشتی [ و ] از بس که بر مردمان انعام کرد و ببخشید، او را ینعم لقب نهادند و شعرا را در حق وی شع
دریاسرلغتنامه دهخدادریاسر. [ دَرْ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هرازپی بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 22هزارگزی شمال آمل و ساحل دریا در کنار راه شوسه ٔ کناره با 105 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هراز و چشمه ٔ علی آباد تأمین م
دریاسرلغتنامه دهخدادریاسر. [ دَرْ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان . واقع در 6هزارگزی جنوب خاوری لنگرود سر راه شوسه ٔ لنگرود به رودسر، با 1220 تن سکنه (سرشماری 1330</sp
چلیاسرلغتنامه دهخداچلیاسر. [ چ ِل ْ س َ ] (اِخ ) دهی از بخش بندپی شهرستان بابل که در 39 هزارگزی جنوب بابل واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ محلی . محصولش لبنیات . شغل اهالی گله داری و راهش مالرو
چالکیاسرلغتنامه دهخداچالکیاسر. [ س َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مرکزی بخش لنگرود شهرستان لاهیجان که در یک هزارگزی خاور لنگرود در شمال جاده ٔ شوسه ، متصل به لنگرود واقع شده . جلگه ای است معتدل و مرطوب که 157 تن سکنه دارد. آبش از استخر کیاکلایه و محصولش برنج ، ابر
سیاسرلغتنامه دهخداسیاسر. [ سیا س َ ] (اِ مرکب ) قلم تراشیده ٔ نویسندگی . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سیاه سر. || ساراست و آن پرنده ای باشد معروف . (برهان ) (آنندراج ).