چاوازلغتنامه دهخداچاواز. (اِخ ) دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که در 28 هزارگزی جنوب خاوری بیرجند واقع شده ، دامنه و معتدل است و 20 تن سکنه دارد. آبش از قنات و محصولش غلات و لبنیات است . شغل اهالی زراعت و را
آهوازلغتنامه دهخداآهواز. [ آه ْ ] (اِخ ) اهواز : گر از بهار خلق تو بوئی برد صباروید شکر ز نیش عقارب به آهواز.سیف اسفرنگ .
آوازلغتنامه دهخداآواز. (اِ) آوا. صوت . (صراح ). بانگ : از آواز کوسش همی روز جنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ . فردوسی .خور جادوان بد چو رستم
احواشلغتنامه دهخدااحواش . [ اِح ْ ] (ع مص )آهوگردانی . نخجیروالی . صید برانگیختن بر صیاد تا بگیرد. (تاج المصادر بیهقی ). گرداگرد صید برآمدن تا بدامگاه آید. اِحاشة. || بسیار گرد آوردن .