افزارهآگاهdevice-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی نرمافزاری که از اطلاعات موجود در درخواستهای اینترنتی برای شناسایی مرورگر یا افزارة همراه و تعیین قابلیتهای آن بهرهگیری میکند
توانآگاهpower-awareواژههای مصوب فرهنگستانویژگی افزاره یا سامانهای که از چگونگی بهرهگیری بهینه از توان الکتریکی برای انجام کارها آگاهی دارد
رایانش بافتآگاهcontext-aware computingواژههای مصوب فرهنگستانمتناسبسازی بهرهبرداری از خدمات رایانشی بهصورت خودکار برای هر کاربر براساس اطلاعات بافتاری، مانند مکان و حرکات کاربر و صدا و دمای محیط
رایانش توانآگاهpower-aware computingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از مؤلفهها و اجزای توانآگاه در رایانش برای صرفهجویی در مصرف انرژی
سامانۀ بافتآگاهcontext-aware systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که با توجه به موقعیت یا بافت اطلاعات یا خدمات مناسب به کاربر ارائه میدهد
مساعددیکشنری عربی به فارسیيار , کمک , مساعد , ياور , اجودان , معين , فرعي , کمکي , معاون , دستيار , بردست , ترقي دهنده , هم دست , ستوان , ناوبان , نايب , وکيل , رسدبان
دسترسلغتنامه دهخدادسترس . [ دَ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) دسترسی .قدرت و توانگری . (برهان ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). قوت و توانائی و قدرت . (ناظم الاطباء). توان . استطاعت . (آنندراج ). قدرت . توانائی . دستگاه . توفیق . امکان . (آنندراج ). مقدور. تیسر. بسطت
دستگیرلغتنامه دهخدادستگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) آخذ. دست گیرنده : دل سنگ بگذاشتندی به تیرنبودی کس آن زخم را دستگیر. فردوسی . || کسی که دست کسی را بدست برگیرد و بنوازد. (آنندراج ). گیرنده ٔ دست برای معاونت . (غیاث ) :</s
پشتلغتنامه دهخداپشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غو
یاورلغتنامه دهخدایاور. [ وَ ] (ص ، اِ) یاری دهنده و مددکار. (برهان ). مددکار. (آنندراج ). یاری ده . (شرفنامه ٔ منیری ). معین و یاری دهنده و اعانت کننده و معاون و مددکار و دوست و موافق . (ناظم الاطباء). ناصر. نصیر. ولی . یار. ظهیر : وزان پس چنین گفت کای یاوران پ
یاورفرهنگ فارسی عمیدقطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
خردیاورلغتنامه دهخداخردیاور. [ خ ِ رَدْ وَ ] (ص مرکب ) آنکه خرد یاور اوست . آنکه کارها از روی خرد کند. صاحب عقل . صاحب رای . هوشمند : که شاها خدیوا جهان داوراخردمندخویا خردیاورا.نظامی .
میاورلغتنامه دهخدامیاور. [ وَ ] (اِخ ) نام شهری نزدیک چین که خوبان از آنجا خیزند از غلامان و کنیزکان . (لغت فرس اسدی نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ نخجوانی ) : ای حورفش بتی که چو بینند روی توگویند خوب رویان ماه میاوری . خسروی .|| گویند بتخان
یاورلغتنامه دهخدایاور. [ وَ ] (ص ، اِ) یاری دهنده و مددکار. (برهان ). مددکار. (آنندراج ). یاری ده . (شرفنامه ٔ منیری ). معین و یاری دهنده و اعانت کننده و معاون و مددکار و دوست و موافق . (ناظم الاطباء). ناصر. نصیر. ولی . یار. ظهیر : وزان پس چنین گفت کای یاوران پ