خرفتلغتنامه دهخداخرفت . [ خ ِ رِ ] (از ع ، ص ) کندفهم . کندذهن . (یادداشت بخط مؤلف ). کودن . بیحس . مبهوت . ازکاررفته . (ناظم الاطباء).
خرفتفرهنگ فارسی عمید۱. کودن.۲. ویژگی کسی که براثر پیری، فساد و تباهی عقل پیدا کرده است.⟨ خرفت شدن: (مصدر لازم) تباه شدن عقل براثر پیری.
یخنهشتهسنگtilliteواژههای مصوب فرهنگستانسنگ رسوبی سخت و محکمشده که از سنگی شدن یخرفت یخساری تشکیل شده است
حتيدیکشنری عربی به فارسیزوج , تا , تااينکه , تاانکه , تاوقتيکه , کشت کردن , زراعت کردن , زمين را کاشتن , دخل پول , کشو , دخل دکان , قلک , يخرفت , وقتي که , تا وقتي که