خزیدهلغتنامه دهخداخزیده . [ خ َ دَ / دِ ] (ن مف ) شخصی که در کنجی ورخنه ای پنهان شده باشد. (ناظم الاطباء) : می بینم از این مرتبه خورشید فلک راچون شب پره در سایه ٔ حفظتو خزیده . انوری .|| دَر جَستَه
اروپاEuropaواژههای مصوب فرهنگستانیکی از چهار قمر گالیلهای و بزرگ مشتری که در زیر سطح یخزدۀ آن اقیانوس وجود دارد
ماهیلقمهfish fingerواژههای مصوب فرهنگستانتکهای گوشت ماهی که آن را به پودر نان و خمیری مخصوص آغشته و بهصورت یخزده بستهبندی میکنند
نسبت آمیختگی یخice mixing ratio, ice water mixing ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت جِرم یخ به جِرم هوای خشک در واحد حجمِ نمونهای از بارش یخزده یا ابرِ دارای یخ یا هر دو