لغتنامه دهخدا
خون ریزش . [ زِ ] (اِمص مرکب ) خون ریزی . سفک دماء. (یادداشت بخط مؤلف ) : مالی بزرگ فرمود تا صدقه بدادند که بیخون ریزش صلح افتاد. (تاریخ بیهقی ). لشکرش گفتند این چیزی است که اومی داند بی رنج و خون ریزش رنج اسکندر از ما بردارد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ