یغمالغتنامه دهخدایغما. [ ی َ ] (اِ) تاخت و تاراج و غارت و غنیمت و ربودگی . (ناظم الاطباء) (از برهان ). تاراج را گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ اوبهی ). تالان . تاراج . چپو. غارت . چپاول . نهبة. (منتهی الارب ). نهیب . (منتهی الارب ). اغاره . (یادداشت مؤلف ) : چ
یغمالغتنامه دهخدایغما. [ ی َ ] (اِخ ) نام شهری در ترکستان که مردمان خوشگل و صاحب حسن دارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (از آنندراج ) (از غیاث ) (از برهان ). نام شهری که خوبان بسیار از آنجا خیزند. شهری حسن خیز بود در ترکستان ، و مردم آن به تاراج و غارت همه چیز و از جمله خوان مشهور شده
یغمافرهنگ فارسی عمیدچپاول؛ تاراج؛ غارت: ◻︎ ایا ستارۀ خوبان خَلُّخ و یغما / به دلبری دل ما را همیزنی «یغما» (امیرمعزی: ۱۳).
یغمالغتنامه دهخدایغما. [ ی َ ] (اِخ ) رحیم یغمای جندقی ، فرزند حاجی ابراهیم قلی (1196-1276 هَ. ق .) و متخلص به یغما. از ده خور جندق و بیابانک واقع در میان کویر است . کودکی فقیر بود. گویند روزی امیر اسماعیل خان عامری فرمانروای
یغماییلغتنامه دهخدایغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از زیباروی و خوش اندام . (از یادداشت مؤلف ). زیباروی اهل یغم
غمالغتنامه دهخداغما. [ غ َ ](ع اِ) سقف خانه یا آنچه از خاک و جز آن بالای آن باشد. مثنای آن غَمَوان . ج ، اَغمیة، اَغماء . بمعنی غَمی ̍ و غِماء . (از اقرب الموارد). || پوشیدگی . (دهار). || (حرف تنبیه ) تلفظی است ازاَما مبدل اما. گویند «غما واﷲ» بجای «اما واﷲ». رجوع به نشوء اللغة العربیة ص <sp
غمالغتنامه دهخداغما. [ غ ُم ْ ما ] (اِخ ) قریه ای است در نواحی بغداد در نزدیکی بردان و عکبرا. بهتر آن است که این لفظ به یاء نوشته شود، و دراشعار شاعران از قبیل والبةبن حباب و جحظة برمکی ازاین قریه یاد شده است . رجوع به معجم البلدان شود.
غماءلغتنامه دهخداغماء. [ غ َم ْ ما ] (ع ص ) مؤنث اَغَم ّ . (منتهی الارب ). || شب غماء؛ شبی که هلال آن ناپدید باشد. لیلة غماء؛ ای طامس هلالها. (از اقرب الموارد). و قولهم صمنا للغماء؛ ای صمنا علی غیر رؤیة الهلال ؛ یعنی روزه داشتیم جهت ابهام آسمان . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِ) ان
یغماگرلغتنامه دهخدایغماگر. [ ی َ گ َ ] (ص مرکب ) غارتگر. یغماکننده . چپاولگر. چپوچی . تاراج گر. (یادداشت مؤلف ). || می خوار. (یادداشت مؤلف ).
یغمانازلغتنامه دهخدایغماناز. [ ی َ ] (اِخ ) نام دختر پادشاه چین که زن بهرام گور بود. (ناظم الاطباء) (از برهان ) : دخت خاقان به نام یغمانازفتنه ٔ لعبتان چین و طراز.نظامی .
یغماییلغتنامه دهخدایغمایی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به یغما که شهری است از ترکستان . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || اهل یغما. از مردم یغما. (یادداشت مؤلف ). || متعلق به یغما. که از شهر یغما باشد. (یادداشت مؤلف ). || کنایه از زیباروی و خوش اندام . (از یادداشت مؤلف ). زیباروی اهل یغم
یغماگرلغتنامه دهخدایغماگر. [ ی َ گ َ ] (ص مرکب ) غارتگر. یغماکننده . چپاولگر. چپوچی . تاراج گر. (یادداشت مؤلف ). || می خوار. (یادداشت مؤلف ).
یغما زدنلغتنامه دهخدایغما زدن . [ ی َ زَ دَ ] (مص مرکب ) یغما کردن . (ناظم الاطباء). غارت کردن : چون به خروارهای سیب رسیدند درافتادند و پاک یغما زدند. (سیاستنامه ).ایا ستاره ٔ خوبان خلخ و یغمابه دلبری دل ما راهمی زنی یغما. امیرمعزی .از
یغما گاهلغتنامه دهخدایغما گاه . [ ی َ ] (اِ مرکب ) یغماگه . جای تاخت و تاراج . (ناظم الاطباء). جایی که غنیمت در آن نهند. (آنندراج ).
یغما گرفتنلغتنامه دهخدایغما گرفتن . [ ی َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )یغما کردن . (ناظم الاطباء). رجوع به یغما کردن شود.
یغما گریلغتنامه دهخدایغما گری . [ ی َگ َ ] (حامص مرکب ) غارت . اغارة. چپاول . چپو. چپاولگری . غارتگری . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغما شود.
خوان یغمالغتنامه دهخداخوان یغما. [ خوا / خا ن ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خوانی باشد که کریمان بگسترانند و صلای عام دردهند و معنی آن خوان تاراج است چه یغما بمعنی تاراج باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ) : <br
خاتون یغمالغتنامه دهخداخاتون یغما. [ ن ِ ی َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از آفتاب است . (برهان ) (آنندراج ) : چو خاتون یغما بخلخال زرز خرگاه خلوت برآورد سر. نظامی .رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 200 ش
خوان یغمافرهنگ فارسی معین( ~ِ یَ) [ فا - تُر ] (اِمر.) 1 - سفره ای که برای عموم مردم بگسترانند و صلای عام در دهند. 2 - مجازاً غارت ، چپاول .