لخچلغتنامه دهخدالخچ . [ ل َ خ َ / ل َ ] (اِ) لخج . زاک سیاه رنگ رزان بود. (اوبهی ). زاج سیاه و اشخارباشد که آن را قلیا گویند. (برهان ). زاک زرد است چون با مازو جفت شود رنگ سیاه دهد. رجوع به لخج شود.
لخیلغتنامه دهخدالخی . [ ل َ خا ] (ع اِ) (به مدّ نیز آید یعنی لخاء) دارودان که بدان دارو در بینی ریزند. یا نوعی از پوست ستور دریایی که بدان دارو در بینی ریزند. || (ص ) شرم آبناک فراخ . (منتهی الارب ).
لخیلغتنامه دهخدالخی . [ ل َخ ْی ْ ] (ع مص ) مال کسی را دادن . || دارو در بینی یا در گلوی کسی ریختن . (منتهی الارب ).
یلخیلغتنامه دهخدایلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
یلخیلغتنامه دهخدایلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
چشمه ایلخیلغتنامه دهخداچشمه ایلخی . [ چ َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فریمان بخش فریمان شهرستان مشهد که در 20 هزارگزی جنوب باختری فریمان و 4 هزارگزی خاور راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه واقع است . کوهستانی و سردسیر است و <span clas
یلخیلغتنامه دهخدایلخی . [ ی ِ ] (ترکی ، اِ) ایلخی . سیله . فسیله . گله ٔ اسب و استر. رمه ٔ اسب . (از یادداشت مؤلف ).- یلخی بار آمدن ؛ بی مربی بزرگ شده بودن . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به ایلخی و مترادفات دیگر شود.
ایلخیلغتنامه دهخداایلخی . (ترکی ، اِ) رمه و گله ٔ اسبان . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چارپایانی که آنها را در صحرا برای چرا رها کنند. رمه ٔ اسب . (فرهنگ فارسی معین ). فسیله . سیله . یلخی .دسته ٔ اسبان آزاد در مراتع. (یادداشت بخط مؤلف ).