مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
فراکِشَند مِهین میانگینmean high-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فراکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند مِهین میانگینmean low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندها در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
فروکِشَند فروتر مِهین میانگینmean lower low-water springsواژههای مصوب فرهنگستانمیانگین ارتفاع فروکِشَندهای فروتر در مِهکِشَندهای یک مکان در طی یک دورۀ نوزدهساله
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
خجسته همایلغتنامه دهخداخجسته همای . [ خ ُ ج َت َ / ت ِ هَُ ] (اِ مرکب ) همای خجسته . همای مبارک . همای با میمنت . کنایه از خوش یمن . خوش قدم : ز ایران بیامد خجسته همای خود و نامداران پاکیزه رای .فردوسی .
یمنلغتنامه دهخدایمن . [ ی َ م َ ] (اِخ ) ناحیتی است از عرب آبادان و خرم و با نعمت بسیار و کشت و برز و مراعی و در قدیم مستقر ملوک آنجا شهر سعده بوده و سپس صنعا مستقر ملوک گردیده است و شهرک جرش و ناحیت صمدان و شهر سام و شهر دمار و شهر منکث و شهر صهیب و سریر از این ناحیت است . (از حدود العالم )
یمنلغتنامه دهخدایمن . [ ی َ م َ ] (ع اِ) سوی راست . یمین . (منتهی الارب ). سوی دست راست . (ازناظم الاطباء). دست راست . ج ، یمینات . (مهذب الاسماء).
یمنلغتنامه دهخدایمن . [ ی ُ ] (ع اِمص ) نیک بختی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). خجستگی . (دهار). میمنت . ج ،میامن . (ناظم الاطباء). مبارکی . (آنندراج ). نیک فالی . خوش اغوری . شگون . فرخی . فرخندگی . خوش شگونی . فال نیک . مقابل شُؤْم ، فال بد. (یادداشت مؤلف ) : <b
یمنلغتنامه دهخدایمن . [ ی ُ ] (ع مص ) مبارک و نیکبخت گردیدن . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || مبارک گردانیدن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || به جانب راست بردن کسی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به یَمْن شود.
دریای یمنلغتنامه دهخدادریای یمن . [ دَرْ ی ِ ی َ م َ ] (اِخ ) بحر احمر، آنجا که مجاور یمن است . رجوع به بحر یمن ذیل بحر و التفهیم ص 167 شود.
خوش یمنلغتنامه دهخداخوش یمن . [ خوَش ْ / خُش ْ ی ُ ] (ص مرکب )مقابل بدیمن . بایمن . (یادداشت مؤلف ). مؤلف در یادداشتی نویسد که خوش یمن و مقابل آن بدیمن هر دو غلط است اما بدیمن را مؤلف منتهی الارب مکرر آورده است .
خویمنلغتنامه دهخداخویمن . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان رهال بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 8 هزارگزی جنوب باختری خوی و سه هزارگزی باختر شوسه ٔ خوی به سلماس با 390 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ قطورو راه مالرو است . (از فرهن
ریمنلغتنامه دهخداریمن . [ رَ / رِ م َ ] (اِ) مکر. فریب . حیله . دغا. (ناظم الاطباء). || (ص ) محیل و مکار. دغاباز و کینه ور. (از برهان ) (از فرهنگ اوبهی ).حرامزاده و بدکار. (ناظم الاطباء). مکار. کینه ور. (صحاح الفرس ). سرکش و مکار. (از غیاث اللغات ). خبیث . پل
ریمنلغتنامه دهخداریمن . [ م َ ] (ص ، اِ) مکار. عیار. حیله باز. حرامزاده و پلید. (ناظم الاطباء). محیل و مکار. (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). از «ریم » به معنی «خبث » و «من » به معنی نفس . صاحب . مالک . دارا. و شاید مخفف «ریو» + «من ». (یادداشت مؤلف ) : گفت ریمن