یمینیلغتنامه دهخدایمینی . [ ی َ ] (اِخ ) حیان بن اعین بن یمین بن سلیع حضرمی . از راویان بودو از عبداﷲبن عمر روایت کرد. پسرش خالد و نیز عقبةبن عامر حضرمی از او روایت دارند. (از لباب الانساب ).
یمینیلغتنامه دهخدایمینی . [ ی َ ] (ص نسبی ) نسبت اجدادی است . (از لباب الانساب ). || (اِ) عقیق . (ناظم الاطباء).
مینگذارmine layer, mine planter shipواژههای مصوب فرهنگستانشناوری که ویژۀ مینگذاری طراحی و ساخته شده است
مینmine 2واژههای مصوب فرهنگستانافزارهای حاوی مقداری مواد منفجره که برای نابود کردن یا آسیب رساندن به وسایل نقلیه زمینی و دریایی و هوایی یا افراد به کار میرود * مصوب فرهنگستان اول
مین بیاثرinert mineواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مین آموزشی که ازلحاظ اندازه و شکل و وزن مشابه مین جنگی اما همۀ مواد منفجره و آتشزای آن بیاثر است
مین پخشیscatterable mineواژههای مصوب فرهنگستانمینی که بهوسیلۀ هواگرد یا توپخانه یا خودروهای زمینی پخش میشود و در زیر خاک قرار داده نمیشود
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
یمینی سمنانیلغتنامه دهخدایمینی سمنانی . [ ی َ نی ِ س ِ ] (اِخ ) یا میریمینی شمشیرفروش . معاصر شاه طهماسب صفوی بود و به سال 981 هَ . ق . درگذشت . (از روز روشن ص 951). شاعری خوش طبع و خوش سلیقه بودو به شمشیرسازی اشتغال داشت . این دو بی
یمینی گرجیلغتنامه دهخدایمینی گرجی . [ ی َ نی ِ گ ُ ] (اِخ ) از موالی شاه طهماسب صفوی بود و در شعر طبعی قوی داشت . از اشعار اوست :دستی که عنان خویش گیردامروز درآستین کس نیست .(از صبح گلشن ص 616) (از فرهنگ سخنوران ).
جزع یمینیلغتنامه دهخداجزع یمینی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان جزع یمانی است . رجوع به این کلمه شود. حمداﷲ مستوفی آرد: معدن جزع به یمن باشد و چند جای دیگر اما هیچ نوع از یمنی صلب تر نباشد. (نزهة القلوب ج 3 ص 205).<
صافیلغتنامه دهخداصافی . (اِخ ) وی از حاجبان ایلک بود و نام وی در ترجمه ٔ تاریخ یمینی (ص 233) آمده است .
علی داودیلغتنامه دهخداعلی داودی . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) ابن حسین داودی ، مکنّی به ابوالقاسم . وی در هرات قاضی بود و در تر جمه ٔ تاریخ یمینی ذکر او آمده است . رجوع به ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ص 252 شود.
ملکةلغتنامه دهخداملکة. [ م ِ ک ِ / م َ ک َ ] (ع اِ) هر چیز که در قبضه ٔ تصرف کسی باشد و مالک آن بود. (ناظم الاطباء): هذا ملکة یمینی ؛ این ملک رقبه ٔ من است . (منتهی الارب ). هو ملکة یمینی ؛ من مالک آن و توانا بر آن هستم . (از اقرب الموارد).
ادراک افتادنلغتنامه دهخداادراک افتادن . [ اِ اُ دَ ] (مص مرکب ) دست دادن تعقل و فهم : صواب آنست که آنرا [ تاریخ یمینی را ] بعبارتی که بافهام نزدیک باشد و ترک و تازیک را در این ادراک افتد بپارسی نقل کنی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
یمینینلغتنامه دهخدایمینین . [ ی َ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ یمین . دو دست . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یمین شود.
یمینی سمنانیلغتنامه دهخدایمینی سمنانی . [ ی َ نی ِ س ِ ] (اِخ ) یا میریمینی شمشیرفروش . معاصر شاه طهماسب صفوی بود و به سال 981 هَ . ق . درگذشت . (از روز روشن ص 951). شاعری خوش طبع و خوش سلیقه بودو به شمشیرسازی اشتغال داشت . این دو بی
یمینی گرجیلغتنامه دهخدایمینی گرجی . [ ی َ نی ِ گ ُ ] (اِخ ) از موالی شاه طهماسب صفوی بود و در شعر طبعی قوی داشت . از اشعار اوست :دستی که عنان خویش گیردامروز درآستین کس نیست .(از صبح گلشن ص 616) (از فرهنگ سخنوران ).
جزع یمینیلغتنامه دهخداجزع یمینی . [ ج َ ع ِ ی َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) همان جزع یمانی است . رجوع به این کلمه شود. حمداﷲ مستوفی آرد: معدن جزع به یمن باشد و چند جای دیگر اما هیچ نوع از یمنی صلب تر نباشد. (نزهة القلوب ج 3 ص 205).<
صردیمینیلغتنامه دهخداصردیمینی . [ ] (اِخ ) چنین است در کشف الظنون ولیکن مصحف صردفی است . رجوع به این کلمه شود.