یولاسلغتنامه دهخدایولاس . [ ی ُ ] (اِخ ) یا یولائوس . ساقی اسکندر یونانی که بنابه برخی داستانها مورد بی مهری او قرار گرفته بود و به همدستی مدیوس و دیگران زهر در جام شراب اسکندر ریخت و او را مسموم کرد. (از ایران باستان ص 1927 و 1931</
ولاسلغتنامه دهخداولاس . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماربین بخش سده ٔ شهرستان اصفهان . سکنه ٔآن 1376 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
ولاسلغتنامه دهخداولاس . [ وَل ْ لا ] (ع اِ) گرگ .(از منتهی الارب ) (آنندراج ). ذئب . (اقرب الموارد).
آش ولاشفرهنگ فارسی عمید۱. [عامیانه] متلاشی؛ ازهمپاشیده.۲. [عامیانه] مرداری که از هم پاشیده و متلاشی شده.۳. زخم و جراحت که پر از چرک شده باشد.۴. مضطرب؛ بسیارناراحت.