حضرمیلغتنامه دهخداحضرمی . [ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن عامر اسدی . یکی از اصحاب پیغمبر است . وی با هیأتی از طرف بنی اسد نزد پیغمبر فرستاده شد. صاحب قریحه بود و اشعار نیک میسرود.
حضرمیلغتنامه دهخداحضرمی . [ ح َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به حضرموت که از بلاد یمن است . (الانساب ) (آنندراج ). ج ، حضرمیون . حضرمیین . حضارمه . (آنندراج ).- نعل حضرمی ؛ نعلی لطیف و باریک .
آدرملغتنامه دهخداآدرم . [ رَ ] (اِ) نمدزین . آدرمه . آترمه . ادرمه . آشرمه : مرد را آکنده از گرد سواران چشم و گوش اسب را آغشته اندر خون مردم آدرم . مختاری غزنوی .دو پهلوی من از خشکی بسوده چو آن اسبی که او را آدرم نه . <p cl