campدیکشنری انگلیسی به فارسیاردوگاه، اردو، لشکرگاه، خیمه گاه، ربع، خیل، اردو زدن، چادر زدن، منزل کردن، خیمه زدن
اردوگاه گردشگریholiday campواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهای اقامتگاهی که در آن انواع کلبه و کاروانک گردشگری را همراه با تسهیلاتی برای سرگرمی و خرید و پذیرایی در یک مکان در اختیار گردشگران قرار میدهند
اردوی آتشنشانیfire campواژههای مصوب فرهنگستانمحلی برای استقرار و نگهداری وسایل آتشنشانی و پشتیبانی و ارائۀ خدمات به آتشنشانها متـ . پایگاه آتشنشانی base camp