forceدیکشنری انگلیسی به فارسیزور، نیرو، تحمیل، قوا، شدت، جبر، نفوذ، شدت عمل، عده، بردار نیرو، بازو، نیرومندی، رستی، مجبور کردن، راندن، درهم شکستن، قفل را شکستن، بزور باز کردن، بی عصمت کردن، بیرون کردن، بازور جلو رفتن
خط نیروی الکتریکیelectric line of forceواژههای مصوب فرهنگستانخطی فرضی که هر قسمت از آن با میدان الکتریکی در آن نقطه موازی است متـ . خط شار الکتریکی electric flux line
پیشرانdriver 1, driving forceواژههای مصوب فرهنگستانعوامل تأثیرگذار بر روندها و رویدادها و اقدامها و تصاویر که ممکن است آیندههای متمایزی پدید آورند